گنجور

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵

 

گرچه هردم سیل اشک ما به دریا می‌رود

خوشدلم از جانب او هرچه بر ما می‌رود

گفتمش ای دیده این گوهرفشانی تا به کی

گفت می‌رانیم در ایّام او تا می‌رود

سرو قدّا بر حذر باش و خرامان کم خرام

[...]

خیالی بخارایی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۳

 

جان هلاک از شوق و یار از دیه ما می‌رود

تشنه مردم چشمه حیوان به صحرا می‌رود

گرد و دین در فراقش از ملاحت سوخت سوخت

یار من یا رب سلامت باد هرجا می‌رود

در دو عالم هر کجا صیدی بود نخجیر اوست

[...]

اهلی شیرازی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

می‌روم جایی که غم آنجا ز دل‌ها می‌رود

ناله از هرجا که می‌خیزد به آنجا می‌رود

بعد جان دادن به دنبال اجل بینم چنانک

گوییا صد یوسف از پیش زلیخا می‌رود

تحفه رضوان اگر بر کف ندارم دور نیست

[...]

نظیری نیشابوری
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۴

 

نه به می گرد کدورت از دل ما می‌رود

غم ازین ویرانه هم از تنگی جا می‌رود

بر میان نازکت اندیشه نتواند گذشت

راه باریکست پایش ناگه از جا می‌رود

این قدر باید به می دل‌بستگی، رشکست رشک

[...]

کلیم
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۷

 

ای که در هجرت شکیبایی ز دل‌ها می‌رود

هیچ می‌دانی که بی‌رویت چه بر ما می‌رود

تا صبا را در گلستان دیده‌ام آسوده‌ام

زان که در کویت ندارد ره که آن جا می‌رود

ابوالحسن فراهانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴۱

 

صورت شیرین اگر از لوح خارا می‌رود

از دل سنگین ما نقش تمنا می‌رود

می‌دود مجنون به زور عشق بر گرد جهان

آب دارد قوت از سرچشمه هرجا می‌رود

برنمی‌آید غرور حسن با تمکین عشق

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴۲

 

کی ز سیل گرم‌رو بر روی صحرا می‌رود؟

آنچه از مژگان تر بر چهرهٔ ما می‌رود

عشق را در کشور ما آبروی دیگرست

یوسف اینجا بر سر راه زلیخا می‌رود

بر امید وعده شب در میان زلف او

[...]

صائب تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲۱

 

هر که آمد در جان بیکس‌تر از ما می‌رود

کاروانها زین ره باریک تنها می‌رود

از شکست اعتبار آگاه باید زیستن

نیست بی‌گرد پری راهی ‌که مینا می‌رود

سر خط مضمون زلفش‌ کج رقم افتاده است

[...]

بیدل دهلوی
 

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳

 

مست‌ و بیخود سروناز من به‌ صحرا می‌رود

با چنین مستی نگه کن تا چه زیبا می‌رود

گاه می‌افتد ز مستی گاه می‌خیزد ز جا

تا دگر زین رفتنش یارب چه بر ما می‌رود

گه تکبر می‌فروشدگه تواضع می کند

[...]

قاآنی
 
 
sunny dark_mode