گنجور

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

گرچه سوگندان خوری، کاکنون نکوتر دارمت

من نیم ز آنها، بحمدالله که باور دارمت

شه رخی خوردم بهرچم بوداکنون خوشتر آنک

عشق می گوید کزین صد لعب دیگر دارمت

ای که همچون خاک راهم، زیر پای آورده‌ای

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

یارب آن روی است با آن زیب و کشّی یا مه است

چشمه آب حیاتش در زنخدان یا چه است

از رخ آیینه‌فامش نیم عکسی بیش نیست

اینکه بر پیشانی خورشید و رخسار مه است

زلف کوتاهش جهانی جان به غارت برد دوش

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

یک نظر در صورت آن روح روحانی نگر

بسته سنبل پای گل بر سرو بستانی نگر

تا سپهر گوی زن بینی مه چوگان گذار

خیز و در میدانش بریکران چوگانی نگر

میر خوبان است، کاورده است منشور جمال

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

گر ز کوی عاشقانی، تا عدم هم خانه باش

خویش خوش رویان شدی، با خویشتن بیگانه باش

گه سرای خاص را، چون عامیان دهلیز کن

گه زبان عام را، چون خاصگان خانه باش

هر که را بر کوش زنجیری بود دیوانه شو

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

دلبری دارم که جان می‌خواهد از من، چون کنم

از سر جان برنشاید خاست، ای تن، چون کنم

گوهر مهرش چو کان در دل نهان کردم ولیک

با چنین دریای مروارید معدن، چون کنم

چشمِ سوزن کرد بر من عالَم، از بس کافری

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

خیز تا دست طرب یک دم، به جام می زنیم

دوستگانی بر رخ ماه مبارک‌پی زنیم

پای در میدان عشق لعبتان غُز نهیم

دست بر فتراک مهر لعبتان ری زنیم

ما کم از پروانه‌ایم آخر، مگر می آتش است

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

چیست، شرط عاشقان با بینوائی ساختن

سلطنت را خاک نعلین گدائی ساختن

نرد خدمت باختن، با یار و پس در دست او

خوش حریفی پیشه کردن بادغائی ساختن

تک سواره پادشاه کشور جان شو چو خضر

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

باز دل را تازه شد درد کهن با یار نو

بوالعجب شکلی است این درد کهن دلدار نو

گنبد نیلوفری ما را بتو خاری نهاد

ای گل دل ها فدای ضربت این خار نو

کار نو در پیش می باید گرفتن بعد از این

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

سیم اگر پیش سمن لافی زد از سیمای او

سر و باری گیست تا گوید که من، بالای او

بر سر آنست مه، کز آسمان یک شب فتد

با سری در محنت سودای او، در پای او

گیسوی ده پای او، هر تا کزو بار افکنی

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

ای مرا چون جان گرامی جام جانپرور بخواه

چون رخ و اشک من و خود، باده احمر بخواه

لعل جان آشوب بگشا، بهر جان دارو بیار

زلف جان آویز بشکن جام جان پرور بخواه

همچو زلفت سر گرانم، ساعتی دیگر بپای

[...]

اثیر اخسیکتی
 
 
sunny dark_mode