فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶
در سیاست آنکه شاگرد است طفلِ مکتبی را
کی به استادی تواند خویش سازد اجنبی را
این وَجیهُالْمِلّهها هستند قاصِر یا مُقَصِّر
برکنید از دوششان پاگون صاحبمنصبی را
پای بنهادند گمراهانه در تیهِ ضلالت
[...]

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
سرپرست ما که مینوشد سبک رطل گران را
میکند پامال شهوت دسترنج دیگران را
پیکر عریان دهقان را در ایران یاد نارد
آنکه در پاریس بوسد روی سیمینپیکران را
شد سیه روز جهان، از لکهٔ سرمایهداری
[...]

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹
در کهن ایرانِ ویران انقلابی تازه باید
سخت از این سستمردم قتل بیاندازه باید
تا مگر از زردرویی رخ بتابیم ای رفیقان
چهرهٔ ما را ز خونِ سرخ دشمن غازه باید
نامِ ما، در پیشِ دنیا پست از بیهمّتی شد
[...]

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱
نازم آن سروِ خرامان را که از بس ناز دارد
دستهٔ سنبل مدام از شانه پاانداز دارد
رونما گیرد ز گل چون رو نماید در گلستان
بر عروسانِ چمن آن نازنین بس ناز دارد
ساختم با سوختن یک عمر در راهِ محبّت
[...]

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱
آنکه از آرا خریدن مَسنَدِ عالی بگیرد
مملکت را میفروشد تا که دلّالی بگیرد
یک ولایت را به غارت میدهد تا با جسارت
تُحفه از حاکم ستاند، رشوه از والی بگیرد
از خیانت کور سازد آنکه چشمِ مملکت را
[...]

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷
روزگاری شد که سر تا پا دلی غمناک دارم
همچو صبح از دست غم هر شب گریبان چاک دارم
من تن تنها و خلقی دشمن جانند، اما
دوست چون شد دوست با من کی ز دشمن باک دارم
آتش غم داد بر باد فنا بنیاد هستی
[...]

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵
نیمه شب زلف را در سایه مه تاب دادی
وز رخ چون آفتابت زینت مهتاب دادی
چشم می آلوده را پیوستگی دادی به ابرو
جای ترک مست را در گوشه محراب دادی
ابرویت را پر عرق کردی دگر از آتش می
[...]
