گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۷

 

گل نو آمد و ما را غم دیرینه گرفت

مرغ جان را نفس اندر قفس سینه گرفت

آن حریفی که شبش بودمی از خون دلم

بازش امروز هوای می دوشینه گرفت

چند جان همه را آن مه نو خط سوزد

[...]

اهلی شیرازی