گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۶

 

چه کمر بسته ای به کین با من

که خوشی با همه همین با من

سرو نازی و هرگزت ننشاند

یک زمان بخت بر زمین با من

چه خطا دیده ای ز من که تو را

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۷

 

عنایتی نکند یار نازنین با من

خوش است با همه خونین دلان همین با من

گشاده روست به هر کس به سان گل لیکن

گره چو غنچه فکنده ست در جبین با من

چو آفتاب نگنجد درین سراچه کجا

[...]

جامی