سراسر پر از دیو آن بیشه است

که در چنگشان سنگ چون شیشه است

شاه را کز نیم جو اندیشه است

گو ترا تره فروشی پیشه است

تا ترا عقل و رأی و اندیشه است

دیدن ایزدت عیان پیشه است

هستیت در کفم چو یک تیشه است

صنعت از تیشه نیست از پیشه است

عاشقم بر آن بت و دل خون که از اندیشه است

کز پس هفتاد سالم بت‌پرستی پیشه است

از دل پرخون مستان ای پری غافل مشو

کاین حریفان را به جای باده خون در شیشه است

دوستان، مهر چنین سروی ز دل چون برکنم

[...]

هماغوشی حورت اندیشه است

مرا دست در گردن شیشه است

چه بلبل چه گل این چه اندیشه است

گلم ساغر و بلبلم شیشه است

ای که تو را دید حق اندیشه است

خاربنی، کفر تو پر ریشه است

پنجه‌ کردن،ظن‌ّ بد، و اندیشه‌ است‌

کآن تو را بر پای فکرت‌ تیشه‌ است‌

آنکه حیدر خوی و حیدر پیشه است

همچو حیدر (ع) فارغ از اندیشه است

عین من یا با من او هم ریشه است

نی غلط او برتر از اندیشه است

سرّ صوفی را گرت اندیشه است

داند آن کو با صفی هم ریشه است

حق بداند آنکه مؤمن ریشه است

داند آن هم که منافق پیشه است

بگفتا: مرا راستی پیشه است

ز ید رایی و کژی اندیشه است

کسی‌را که‌خون‌ربختن‌پیشه است

دل مردم از وی پر اندیشه است

وام کز بهر صنعت و پیشه است

گر کشد دیرتر چه اندیشه است