×
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱
چه گویم کز فراقت چونم ای دوست
جگر پر درد و دل پر خونم ای دوست
به زیر پای خود کردی سرم پست
رساندی پایه بر گردونم ای دوست
میان رهروان بودم فسانه
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۶
چه گویم کز فراقت چونم ای دوست
جگر پر درد و دل پر خونم ای دوست
به زیر پای خود کردی سرم پست
رساندی پایه بر گردونم ای دوست
میان رهروان بودم فسانه
[...]
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳
هرچند که من ناکس و دونم ای دوست
یک بار ببین که بی تو چونم ای دوست
تو مردمک دیده گریان منی
زان ست که تشنه به خونم ای دوست
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷
تو گر خون ریزیم ممنونم ای دوست
مگو تا غیر ریزد خونم ای دوست
مرا هم بر سر کویت سگی دان
مکن از کوی خود بیرونم ای دوست
به حسن از لیلی افزونی تو و من
[...]