گنجور

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷۸

 

بی وصل تو زندگانی ای مه چکنم

بی دیدارت عیش مرفه چکنم

گفتی که به وصل هم دلت شاد کنم

گر این نکنی نعوذبالله چکنم

سنایی
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

خود بخود خواستم اینعشق علی الله چکنم

محنت من ز من آمد گله زانمه چکنم

نتوان خوردغم ار در ره او کشته شوم

صد هزارند چو من کشته درین ره چکنم

همه دم گوئی از خشم که جانت ببرم

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸۰

 

دستم نرسد بوصل آنمه چکنم؟

با نخل بلند و دست کوته چکنم؟

درمانده دام محنت از دست دلم

آزادی خود نمیبرم ره چکنم؟

اهلی شیرازی