گنجور

عطار » خسرونامه » بخش ۲۱ - دگر بار رفتن دایه پیش هرمز

 

مرا گویی که ترک خویشتن کن

اگر خواهی و گرنه کار من کن

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۲۹ - رفتن خسرو به طبیبی بر بالین گلرخ

 

زمانی نقش‌بندی سخن کن

چو نو داری سخن ترک کهن کن

عطار
 

عطار » مظهر » بخش ۳ - در اشاره به کتب و تألیفات خود فرماید

 

برو ای یار دینم را وطن کن

پس آنکه با کتبهایم سخن کن

عطار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸ - بیان واقعه دیدن امیر تیمور

 

تو تدبیر دوای خویشتن کن

برون شو،یا ز خون خود را کفن کن

قاسم انوار
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۵

 

در غنچه چو گل تا بکیی گوش بمن کن

از پرده برون آی و تماشای چمن کن

بگشود دهن با تو سحر غنچه بدعوی

بلبل بصبا گفت که خاکش بدهن کن

مردم ز هوس شب چو سگت پیرهن خود

[...]

اهلی شیرازی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۰

 

مرو ای همنشین بیرون نگه در آتش من کن

چراغ گلخن از داغ دل دیوانه روشن کن

برون آ سرو من امشب چراغ حسن بر کرده

فضای کوی خود بر عاشقان وادی ایمن کن

دلی دارم مثال آینه ای طوطی قدسی

[...]

بابافغانی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۰

 

مرا با خار غم بگذار و گشت باغ و گلشن کن

پی آرایش بزم حریفان گل به دامن کن

تو شمع مجلس افروزی ، من سرگشته پروانه

مرا آتش به جان زن دیگران را خانه روشن کن

مکن نادیده وز من تند چون بیگانگان مگذر

[...]

وحشی بافقی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۷

 

برون آی از نقاب و مشهدم را رشک ایمن کن!‏

چراغی بر مزار کشتگان خویش روشن کن!‏

گل شب زنده داری از ریاض زندگانی چین

‏ متاع فیض بر بالای هم چون ماه، خرمن کن!‏

ز کتمان غمش تنگ آمدم، بی طاقتی رحمی

[...]

جویای تبریزی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷

 

بیا ای بت دمی در کعبه از بتخانه مسکن کن

بگردان کعبه را بتخانه زاهد را برهمن کن

مکن محرومم از فیض نگاه گاه گاه خود

به چشم مرحمت گاهی نگاهی جانب من کن

کشد تا سرو و گل شرمندگی زان عارض و قامت

[...]

رفیق اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱

 

ز خاک کویش ای دل گاه‌گاهی دیده روشن کن

وگر ز آن هم نه‌ای خرسند یاد از حسرت من کن

پی آسایش ای مرغ چمن در دام مسکن کن

شوی هر گه که دل تنگ از اسیر یاد گلشن کن

به آن حالم که در دل داشت شوق دیدنش عمری

[...]

سحاب اصفهانی
 

قائم مقام فراهانی » جلایرنامه » بخش ۲۵

 

جلایر! بر دعا ختم سخن کن

ثنای شاه در هر انجمن کن

قائم مقام فراهانی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۱

 

دلا به راه سحرگاه شمع روشن کن

درآ بخانه تار و بخویش شیون کن

بیاد آر که جز معصیت نکردی هیچ

شماره گنه خویشتن معین کن

هزار توبه شکستی بآرزو دادی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

فایز » ترانه‌های فایز بر اساس نسخه‌ای دیگر » دوبیتی‌ها » شمارهٔ ۳۱۷

 

از این ره می روی رویت به من کن

جوانی کشته ای فکر کفن کن

تو فایز کشته ای با تیر مژگان

بنه لب بر لب و جانم به تن کن

فایز
 

صامت بروجردی » کتاب النصایح و التنبیه » شمارهٔ ۱۱ - و برای او فی النصیحه

 

بیا ای دل دمی بنشین و گوش هوش با من کن

ز دریای نصیحت گوهر غلطان به دامن کن

در این دشت مخوف هولناک پر خطر اول

ز خوف رهزنان دهر جان خویش ایمن کن

بیفشان در زمین سینه تخم معرفت آنگه

[...]

صامت بروجردی
 

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۲۰ - در وضوء گرفتن فخر امم(ص)

 

ز خوف مرگ دل شیخ و شاب ایمن کن

به روی شاه نجف چشم جمله روشن کن

صامت بروجردی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مثنوی

 

بخوبی از لب شیرین سخن کن

نوائی هم ز شور کوهکن کن

غروی اصفهانی