گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۴

 

در دل چاکم درون از چشم روشن آمدی

خانه در باز و تو همچون مه ز روزن آمدی

عارض از آب لطافت تازه می بینم تو را

گویی ای گلبرگ تر حالی ز گلشن آمدی

ز استخوان ما مباد آسیب پیکان تو را

[...]

جامی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷۹

 

که‌ کشید دامن فطرتت ‌که به سیر ما و من آمدی

تو بهار عالم دیگری ز کجا به این چمن آمدی

سحر حدیقهٔ آگهی ستم است جیب درون درد

چه هوا بپرورد آتشت ‌که برون پیرهن آمدی

هوس‌ تعلق صورتت ز چه ره فتاده ضرورتت

[...]

بیدل دهلوی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۸

 

قربان مقدمت که ببزم من آمدی

چون نور در دو دیده و جان در تن آمدی

دیدم ستاده سرو بپا، سرفکنده گل

گفتم یقین که باز تو در گلشن آمدی

در دل ز دیده راه نمودی چو آفتاب

[...]

میرزا حبیب خراسانی