گنجور

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲

 

دلبری دارد آن قمر که مپرس

عشقش آرد چنان به سر که مپرس

نه همی برده دل زمن که مرا

خون چنانکرده درجگر که مپرس

تیر از مژه چون زندپیشش

[...]

بلند اقبال