امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۲
به روی چون گلت هر گه که این چشم ترم افتد
همه شب تا سحر خار و خسک در بسترم افتد
مرا هم چشم من کشته است و هست اینها همه از من
که لعلی دم به دم زین دیده پر گوهرم افتد
ز گریه زیر دیوار تو هم غمناک و هم شادم
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۱
اگر هر شب نه در بستر نم از چشم ترم افتد
ز چاک سینه چون آتش جهد در بسترم افتد
چو در جانم زدی آتش برون ران از در خویشم
مبادا در حریم مجلست خاکسترم افتد
نشست اندر سرم سنگ جفایت گر سرم از تن
[...]
امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰ - تتبع میر در طور خواجه
چه عکس ساقی خورشیدوش در ساغرم افتد
شراب از ساغر خورشید خوردن در سرم افتد
چو عقد دختر رز خواستم هر شب بخواب خوش
عروس آفتاب از آسمان در بسترم افتد
درون مهر صد گل از کواکب بشکفد هر گه
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹
چو پاره پاره دل از دیده ترم افتد
هزار شعله آتش به بسترم افتد
نیاورم بنظر آفتاب را ز شرف
دمی که دیده بدان ماه پیکرم افتد
زند بدامن من آفتاب دست ز قدر
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۱
در دام تمنای تو گر بر سرم افتد
پرواز غباری شود و از پرم افتد
بر بیکسی خویش بنازم که ندارم
ترسی که هزیمت به صف لشکرم افتد
خورشید ز ضعفم نبرد راه به بالین
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶
هر قطره خونی که ز چشم ترم افتد
نقشی است که از لعل لب دلبرم افتد
گر دست دهد روی و لب دوست تمنا
دیگر نه به فردوس و نه به کوثرم افتد
مأیوسیم از بخت چنان است که گر یار
[...]