فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۶ - پاسخ فرستادن ویرو پیش موبد
چه گوهر چه سخن، دانگی نیرزند
در آن میدان که گردان کینهورزند
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۱۹ - آیینه ساختن اسکندر
سر از کوی نیک اختری برزند
به نیک اختری فال اختر زند
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۱۵ - در توصیف شب و شناختن دل
صبح نخستین چو نفس برزند
صبح دوم بانگ بر اختر زند
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۵۸ - مقالت بیستم در وقاحت ابنای عصر
گر هنری سر ز میان برزند
بیهنری دست بدان درزند
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۸
گر آتش دل برزند بر مؤمن و کافر زند
صورت همه پران شود گر مرغ معنی پر زند
عالم همه ویران شود جان غرقه طوفان شود
آن گوهری کو آب شد آن آب بر گوهر زند
پیدا شود سر نهان ویران شود نقش جهان
[...]
سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۵ - حکایت در معنی اهل محبت
پر از میوه و سایهور چون رزند
نه چون ما سیهکار و ازرق بزند
همام تبریزی » مثنویات » شمارهٔ ۹ - در مذمت از واعظانی که به فرموده خویش عمل نکنند
احمقان کاعتقاد می ورزند
با چنین مردکان همان ارزند
اوحدی » جام جم » بخش ۶۲ - در تحریص بر محافظت فرزندان از شر ناپاکان
اکثر کودکان چو زین طرزند
در بزرگی ادب کجا ورزند؟
ابن یمین » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ٧ - انوشیروان و موبدان
پنجه اگر پنجه بتو در زند
وقت خوشت جمله بهم بر زند
خواجوی کرمانی » سام نامه - سراینده نامعلوم منسوب به خواجو » بخش ۱۳۷ - جادوئی کردن عاق و سام را در طلسم انداختن
همه مرز ما را به هم برزند
که شداد ازو دست بر سر زند
جلال عضد » دیوان اشعار » ترکیببند » شمارهٔ ۳ - هفت رنگ
هر لحظه ابر تند سر از کوه بر زند
سقّاست ابر، دامن از آن در کمر زند
قاسم انوار » انیس العارفین » بخش ۱۴ - در معرفت عالم ریایی
عالمی را کین صفت بر سر زند
آتش اندر دین پیغمبر زند
جامی » هفت اورنگ » تحفةالاحرار » بخش ۶۰ - مقاله بیستم در پند دادن فرزند ارجمند که در بستان طفولیت به نبات حسن پرورده باد و در بستان بلاغت به نهایت کمال پی آورده
شعر که عیبش ز میان سر زند
همت پاکانش قلم در زند
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۹ - در نصیحت نفس مفلس از بضاعت طاعت و دلالت وی به طریق تجرید و قناعت
طمع هر کجا حلقه بر در زند
خرد خیمه زانجا فراتر زند
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۹
گر کسی از عشق صورت جان گدازد چون هلال
آفتاب حسن معنی حلقه اش بر در زند
تا تو نگدازی چو زر در بوته عشق مجاز
کی شه عشق حقیقت سکه ات بر زر زند
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵
ترسم در این دلهای شب از سینه آهی سرزند
برقی ز دل بیرون جهد آتش به جایی درزند
از عهده چون آید برون گر بر زمین آمد سری
آن نیمههای شب که او با مدعی ساغر زند
کوس نبرد ما مزن اندیشه کن کز خیل ما
[...]