گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۸

 

شب دل سوخته آهی ز سر درد کشید

صبح بشنید همان دم نفس سرد کشید

من و جام می و شکر کرم پیر مغان

که به میخانه مرا همت آن مرد کشید

دارم از دوست غباری که چو من گرد شدم

[...]

جامی