فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۱۰
می آورد چون هرچ بد خورده شد
گسارندهٔ می ورا برده شد
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود » بخش ۹ - داستان کسری با بوزرجمهر
بنالد همی کاین درم خورده شد
بر او مهتر و کهتر آزرده شد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۳ - دیگر پرسش گرشاسب از سرشت جهان
بهانه چه افتاد تا کرده شد
سپهر و ستاره بر آورده شد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۹۲ - آمدن ضحاک به دیدن گرشاسب و صفت نخچیرگاه
همه ساز شهرش نکو کرده شد
برو دست فرمانش گسترده شد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۲۲ - رفتن نریمان به شهر فغنشور
چو تازه گل روز پژمرده شد
چراغ سپهر از پس پرده شد
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۵ - سخن گفتن فرامرز با پیران برای مهمانداری و قبول کردن پیران و تورانیان و مهمانی کردن فرامرز، ایشان را
چو از خوردنی ها بسی خورده شد
دگرگونه خوان ها بگسترده شد
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۲۱۲ - پیروزی قباد بر کوش
بگفت این و اندر سراپرده شد
ز رنج زمانه دل آزرده شد
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۳۳۵ - کشته شدن تور به دست منوچهر
دل سلم ز اندوهش آزرده شد
غریوان بسوی سراپرده شد
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
یا از آهم شمع گردون مرده شد
یا ز شرم دلبرم در پرده شد
عطار » مصیبت نامه » آغاز کتاب » بخش ۹ - فی فضیلة امیرالمؤمنین عمر رضی الله عنه
روشنائی از جهان در پرده شد
کان چراغ هشت جنت مرده شد
عطار » مصیبت نامه » بخش دوم » بخش ۵ - الحكایة و التمثیل
هرکه او در لطف ما پرورده شد
از خیال قهر ما آزرده شد
عطار » مصیبت نامه » بخش ششم » بخش ۵ - الحكایة و التمثیل
چون بدان محتاج بودم خورده شد
کار بر پشتی فضلت کرده شد
عطار » مصیبت نامه » بخش سی و دوم » بخش ۳ - الحكایة و التمثیل
آتش از گرمی عاشق مرده شد
پس زخجلت همچو یخ افسرده شد
عطار » مصیبت نامه » بخش سی و ششم » بخش ۱ - المقالة السادتة و الثلثون
حس که بشنود این سخن افسرده شد
شمع پنج ادراکش از غم مرده شد
عطار » مصیبت نامه » بخش چهلم » بخش ۲۳ - الحكایة و التمثیل
گر بحج فرمودیم حج کرده شد
آنچه فرمودی بجای آورده شد
عطار » اشترنامه » بخش ۱۵ - جواب عیسی علیه السلام سبیحون را
آسمان از آن دو جوهر کرده شد
نور عزّت از یقین چون پرده شد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۷۲ - گفتن امیر المؤمنین علی کرم الله وجهه با قرین خود کی چون خدو انداختی در روی من نفس من جنبید و اخلاص عمل نماند مانع کشتن تو آن شد
ای دریغا لقمهای دو خورده شد
جوشش فکرت از آن افسرده شد
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۹
از سایه خود میرمد دل کز رقیب آزرده شد
سگ داند از پی سایه را صیدی که پیکان خورده شد
گر کوه بشکافد جگر صاحب نظر یابد ز لعل
کز آه سردم سنگ را خون در جگر افسرده شد
بوی بهار و جام می تنها مرا مفلس نکرد
[...]