گنجور

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۵

 

بهار دل افروز پژمرده شد

دلش را غم و رنج بسپرده شد

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۱۰

 

می آورد چون هرچ بد خورده شد

گسارندهٔ می ورا برده شد

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۱۰

 

بناکام رزمی گران کرده شد

فراوان کس از اختر آزرده شد

فردوسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۴۳ - دیگر پرسش گرشاسب از سرشت جهان

 

بهانه چه افتاد تا کرده شد

سپهر و ستاره بر آورده شد

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۹۲ - آمدن ضحاک به دیدن گرشاسب و صفت نخچیرگاه

 

همه ساز شهرش نکو کرده شد

برو دست فرمانش گسترده شد

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲۲ - رفتن نریمان به شهر فغنشور

 

چو تازه گل روز پژمرده شد

چراغ سپهر از پس پرده شد

اسدی توسی
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۲۱۲ - پیروزی قباد بر کوش

 

بگفت این و اندر سراپرده شد

ز رنج زمانه دل آزرده شد

ایرانشان
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۳۳۵ - کشته شدن تور به دست منوچهر

 

دل سلم ز اندوهش آزرده شد

غریوان بسوی سراپرده شد

ایرانشان
 

عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان

 

یا از آهم شمع گردون مرده شد

یا ز شرم دلبرم در پرده شد

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » آغاز کتاب » بخش ۹ - فی فضیلة امیرالمؤمنین عمر رضی الله عنه

 

روشنائی از جهان در پرده شد

کان چراغ هشت جنت مرده شد

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش دوم » بخش ۵ - الحكایة ‌و التمثیل

 

هرکه او در لطف ما پرورده شد

از خیال قهر ما آزرده شد

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش ششم » بخش ۵ - الحكایة و التمثیل

 

چون بدان محتاج بودم خورده شد

کار بر پشتی فضلت کرده شد

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش سی و دوم » بخش ۳ - الحكایة و التمثیل

 

آتش از گرمی عاشق مرده شد

پس زخجلت همچو یخ افسرده شد

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش سی و ششم » بخش ۱ - المقالة السادتة و الثلثون

 

حس که بشنود این سخن افسرده شد

شمع پنج ادراکش از غم مرده شد

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش چهلم » بخش ۲۳ - الحكایة و التمثیل

 

گر بحج فرمودیم حج کرده شد

آنچه فرمودی بجای آورده شد

عطار
 

عطار » اشترنامه » بخش ۱۵ - جواب عیسی علیه السلام سبیحون را

 

آسمان از آن دو جوهر کرده شد

نور عزّت از یقین چون پرده شد

عطار
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۹

 

از سایه خود میرمد دل کز رقیب آزرده شد

سگ داند از پی سایه را صیدی که پیکان خورده شد

گر کوه بشکافد جگر صاحب نظر یابد ز لعل

کز آه سردم سنگ را خون در جگر افسرده شد

بوی بهار و جام می تنها مرا مفلس نکرد

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۲