گنجور

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۰

 

یک بار نباشد که نیازرده‌ام از تو

در حیرتم از خود که چه خوش کرده‌ام از تو

خواهم که حریفی چو تو خوبت بچشاند

ته ماندهٔ این رطل که من خورده‌ام از تو

این میوه که آلوده به زهرم لب و دندان

[...]

وحشی بافقی