گنجور

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

خنده ساقی دگر در ساغر آتش می‌زند

خنده کو زآن لب بود در کوثر آتش می‌زند

آنقدر بگداز کز سوز تو یار آگه شود

بی‌مروت نیست حسن آبی بر آتش می‌زند

هجر هم وصل است چون بر دوست روشن گشت حال

[...]

فصیحی هروی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۹

 

عشق اول بر دل غم پرور آتش می زند

شعله چون بیدار شد در بستر آتش می زند

در قفس کرده است پرواز هوس پروانه را

تا شود آزاد بر بال و پر آتش می زند

گه ز قرب وصل می سوزم گهی ازتاب هجر

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
sunny dark_mode