گنجور

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲

 

گو جان ستان از من که من تن در بلای او دهم

پیکر به خون اندر کشم جان خونبهای او دهم

بزم فراغ آراست دل کو بی محابا غمزه‌ای

کش من ز راه چشم خود سر در سرای او دهم

جانی به حسرت می‌کنم بهر عیادت گو میا

[...]

وحشی بافقی