گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

روزی که سراپرده بر افلاک زنم

آن روز ردای صبح را چاک زنم

پیش رخ تو که نور خورشید ازوست

چون سایه هزار بوسه بر خاک زنم

مجیرالدین بیلقانی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۴

 

گر من ز غمت جامه دل چاک زنم

آتش ز سر سوز بر افلاک زنم

از آه من دلشده ای ماه بترس

زیرا که من آه از دل غمناک زنم

جهان ملک خاتون
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۵

 

وقت شد کز ستمت جامة جان چاک زنم

چاک بیداد تو در پیرهن خاک زنم

خون اندیشه ز سودای تو فاسد شده کاش

نشتر برق جنون بر رگ ادراک زنم

بسکه سودای تو پیچید به دل نزدیکست

[...]

فیاض لاهیجی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۷۴ - واسوخت

 

چند چون گل ز غمت جامه جان چاک زنم

چند آتش به سرا پرده افلاک زنم

پا به دامن کشم و بر سر خود خاک زنم

سنگ بر دارم و بر سینه غمناک زنم

تیغ از دست تو بر جان هوسناک زنم

[...]

سیدای نسفی
 
 
sunny dark_mode