زمانی درآن دشت جولان نمود

ز بازو هنرهای مردان نمود

هرچه در هر دو جهان جانان نمود

تو یقین می‌دان که آن از جان نمود

هست جانت را دری اما دو روی

دوست از دو روی او دو جهان نمود

کرد از یک روی دنیا آشکار

[...]

جوهر معنی من برهان نمود

همچو اسمعیل جان قربان نمود

حق تعالی از کرم چندان نمود

کان بکس در قرنها نتوان نمود

پادشاهی کاین چنین برهان نمود

کاین چنین برهان بخود نتوان نمود

فقر همچون کعبه چار ارکان نمود

پنجمش جز ذات حق نتوان نمود

کعبه همچون ذات کل یکسان نمود

شش جهت یک سوی را میدان نمود

این بگفت و روی خود پنهان نمود

بعد از آن روی دلم با جان نمود

چو ساقی همه چشم فتان نمود

به یک نازم، از خویش عریان نمود

جمله را از بهر حق قربان نمود

جمله را قربان آن سلطان نمود

زود باید نفس را قربان نمود

کار مشکل را به خویش آسان نمود

جنان و جحیمش به فرمان نمود

جهان را به مهرش گروگان نمود

به بندش درآورد و زندان نمود

وزان پس ورا زود بی جان نمود