گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۰

 

درد دل را دوا نمی‌دانم

گم شدم سر ز پا نمی‌دانم

از می نیستی چنان مستم

که صواب از خطا نمی‌دانم

چند از من کنی سؤال که من

[...]

عطار
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۰۶

 

جانی که در او دو صد جهان میدانم

گوئیکه فلانست و فلان میدانم

او شاهد حضرتست و حق نیک غیور

هر چشم که بسته گشت از آن میدانم

مولانا
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۸

 

اگر بیهوده گردم شهر از صحرا نمی دانم

اگر ساغر پرستم قطره از دریا نمی دانم

سراپا پاسبان خویش بودم جلوه ای دیدم

چه کرد آیا نمی دانم که سر از پا نمی دانم

به جای خنده می گریم ز شوق گریه می خندم

[...]

اسیر شهرستانی