گنجور

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰

 

بتم از غمزه و ابرو، همه تیر و کمان سازد

به غمزه خون دل ریزد به ابرو کار جان سازد

چو در دام سر زلفش همه عالم گرفتار است

چرا مژگان کند ناوک چرا ابرو کمان سازد؟

خرابی ها کند چشمش که نتوان کرد در عالم

[...]

عراقی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۸

 

چو جان عاشقان آن ماه را سلطان و خان سازد

جهانی پیش او خود را غلام رایگان سازد

خرامان می رود آن شوخ و در وی عالمی حیران

بزرگ آن صانعی کز آب آن سرو روان سازد

بر ابرو خال دارد آن بت و جانم فدای او

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ٩ - مثنوی مجلس افروز

 

عاشق ار درد خود نهان سازد

چهره زرد خود عیان سازد

ابن یمین
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۴ - اخوانیه

 

رسید مژده که خورشید آسمان جلال

بر آن سرست کزین ذره آسمان سازد

ز کلبه‌ای که همی توامان زندان‌ست

سحاب مکرمتش باغ و بوستان سازد

به خاک غمکده‌ای آب لطف آمیزد

[...]

فصیحی هروی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹۹

 

زخود هر کس که بیرون رفت کی با همرهان سازد؟

که مسکن نیست بوی پیرهن با کاروان سازد

ندارد پرده پوشی پای خواب آلود چون دامن

همان بهتر که تیر کج به آغوش کمان سازد

به نرمی خصم بد گوهر حصار عافیت گردد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۹۱

 

اشک را دیده من گوهر غلطان سازد

آه را سینه من سنبل و ریحان سازد

هست چون تیغ دودم در نظر غیرت من

حسن را آینه هر چند دو چندان سازد

گریه از جا نبرد حسن گران تمکین را

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۳۴

 

نگه را، عکس رخسار تو، شاخ ارغوان سازد

شکست رنگ من، آیینه را برگ خزان سازد

واعظ قزوینی