گنجور

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲

 

وه که دامن می‌کشد آن سرو ناز از من هنوز

ریخت خونم را و دارد احتراز از من هنوز

ناز بر من کن که نازت می‌کشم تا زنده‌ام

نیم‌جانی هست و می‌آید نیاز از من هنوز

آنچنان جانبازیی کردم به راه او که خلق

[...]

وحشی بافقی