گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۷

 

هرکس که چشم مست تو نظاره می‌کند

مژگان به صد سنان جگرش پاره می‌کند

جایی که صدهزار سر افتاده هر طرف

در آن میان که زخم مرا چاره می‌کند؟

رحمی بکن به مردم عالم که هرکه هست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۲

 

نظاره بین که عاشق بیچاره میکند

جان داده همچو صورت و نظاره میکند

گر من جگر کباب شدم این نه از من است

آن چشم مست بین که جگر پاره میکند

حیران آن لبم که مرا کشت و زنده کرد

[...]

اهلی شیرازی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

این دل که دوستی به تو خون خواره می‌کند

خصمی به خود نه ، با من بیچاره می‌کند

بد خوییت به آخر دیدن گذاشته است

حالا نظر به خوبی رخساره می‌کند

این صید بی ملاحظه غافل از کمند

[...]

وحشی بافقی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۰۱

 

با طفل آنچه جنبش گهواره می‌کند

بی‌طاقتی به این دل آواره می‌کند

ای عشق غافلی که جدا از حضور تو

آسودگی چه با من بیچاره می‌کند

از زخم خار نیست غمی تازه روی را

[...]

صائب تبریزی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

به جرم آنکه عاشقم ز من کناره می‌کند

دچار درد عشق را به درد چاره می‌کند

به عرصه‌ای که یکه‌تاز حسن او قدم زند

هزار رخنه در دل دوصد سواره می‌کند

فروغ روی او چنان زند ره خیال را

[...]

غروی اصفهانی