گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۶

 

هر بامداد کان مه راند سواره بیرون

آید ز شهر خلقی بهر نظاره بیرون

اشکم به خون بدل شد خون هم نماند وین دم

می اوفتد ز دیده دل پاره پاره بیرون

شد آتشین دل من صد پاره و آید اکنون

[...]

جامی