گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

گل صد برگ ز درهم شده کارم پیداست

چه بهاری ز جگر سوخته خارم پیداست

گریه با آتش یاقوت محبت چه کند

گر ز سر آب گذشته است شرارم پیداست

می توان کرد تماشای نفس سوختگی

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۷۳

 

شرح سودای تو از گریه زارم پیداست

برگ برگ چمن از ابر بهارم پیداست

جای اشک از مژه خاکستر دل می ریزد

حاصل سوختن از سایه خارم پیداست

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

گل دیوانگی از سایه خارم پیداست

جوش آشفتگی از رقص غبارم پیداست

اسیر شهرستانی
 
 
sunny dark_mode