گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۷

 

یار رفت از چشم و در دل خارخار او بماند

بر جگر صد داغ حسرت یادگار او بماند

روی گردآلود خود بر خاک سودم هر کجا

کز سم مرکب نشان بر رهگذار او بماند

گرچه برگشتن ز عمر رفته نتوان داشت چشم

[...]

جامی