×
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷
تا می فشاند سوز دل خون از کباب خویشتن
هرگز ندیدم اشک را دیگر بر آب خویشتن
این داروگیر عارض و زلف تو هم خواهد گذشت
دایم نمی ماند کسی بر آب و تاب خویشتن
ناصح چه پرسی جرم من چون نیست در تو مرحمت
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۴
از ریاضت نفس را کردم کباب خویشتن
پشه گیرم گرد ساقی از شراب خویشتن
آرزوی صبح همچون شمع چشمم را گداخت
سوختم در انتظار آفتاب خویشتن
بی قرار بسمل تیغ خودم جان می دهم
[...]