گنجور

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۱

 

بنگر ز صبا دامنِ گل چاک شده

بلبل ز جمال گل طربناک شده

در سایهٔ گل نشین که بس گل که ز باد

بر خاک فرو ریزد و ما خاک شده

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۲

 

گل بین که به غنج و ناز خواهد خندید

بر عالم پر مجاز خواهد خندید

صد دیده بباید که بر او گرید زار

آندم که زغنچه باز خواهد خندید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۳

 

ابری که رخ باغ کنون خواهد شست

گل را به گلاب بین که چون خواهد شست

گل میآید با قدحی خون در دست

از عمر مگر دست به خون خواهد شست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۴

 

از دست گلابگر گل عشوه پرست

در پای آمد چنانکه بر خاک نشست

گل خون شد و از درد به بلبل میگفت:

«آخر به چنین خون که بیالاید دست»

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۵

 

با گل گفتم چو یوسفِ کنعانی

در مصرِ چمن تُرا سزد سلطانی

گل گفت که من صد وَرَقم در هر باب

خود یک وَرَقست این که تو بر میخوانی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۶

 

بلبل که به عشق یک هم آواز نیافت

همچون تو گلی شکفته در ناز نیافت

گل گرچه به حسن صد وَرَق داشت ولیک

در هیچ وَرَق شرحِ رخت باز نیافت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۷

 

بلبل همه شب شرحِ وصالت میخواند

مه طلعت خورشیدِ کمالت میخواند

گل پیش رخِ تو صد وَرَق بازگشاد

وز هر وَرَق آیتِ جمالت میخواند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۸

 

گل بین که بر اطراف چمن مینازد

وز سوی دگر سرو و سمن مینازد

هر گل که به ناز باز خندید چو صبح

از حسن تو یا ز شعرِ من مینازد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۹

 

نی حال من و تو ماهوش میگوید

بشنو که درین فصل چه خوش میگوید

گل نیز چو در خارکشی افتادست

بلبل همه راه خارکش میگوید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۱۰

 

گل بی سر و پای خویشتن می‌انداخت

خود را به میان انجمن می‌انداخت

از رشک رخت به خاک ره می‌افتاد

پس خاک به دست با دهن می‌انداخت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۱۱

 

چون برگِ گلت بدید گلبرگِ طری

شق کرد قَصَب به دست بادِ سحری

شد تا به برِ گلابگر جامه دران

از شرم رخت در آتش افتاد و گری

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۱۲

 

در پیش رخ تو آفتاب افسانه‌ست

در جنبِ لبت جام شراب افسانه‌ست

چون گل بشکفت و رونقِ روی تو دید

از شرمِ تو آب شد، گلاب افسانه‌ست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۱۳

 

گل بین که گلابِ ابر میدارد دوست

وز خنده چو پسته مینگنجد در پوست

تا بادِ صبا بر سرِ گل مُشک افشاند

مینازد از آن باد که اندر سرِ اوست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۱۴

 

گل گفت که رفتنم یقین افتادست

یک یک ورقم فرا زمین افتادست

از عمرِ عزیز اگرچه صد برگم من

بی برگ فتادهام، چنین افتادست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۱۵

 

گل گفت: اگرچه ابر صدگاهم شُست

آن دست همی ز عمر کوتاهم شُست

بلبل بر گل ازین سخن زار گریست

یعنی همه روز خون به خون خواهم شُست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۱۶

 

گل گفت که دست زرفشان آوردم

خندان خندان سر به جهان آوردم

بند از سرِ کیسه برگرفتم رفتم

هر نقد که بود با میان آوردم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۱۷

 

گل گفت که تا روی گشادند مرا

هم بر سر پای سر بدادند مرا

هر چند لطیفِ عالمم میخوانند

بنگر تو که چه خار نهادند مرا

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۱۸

 

گل گفت که تا چشم گشادند مرا

دیدم که برای مرگ زادند مرا

هر چند که صد برگ نهادند مرا

بی برگ به راه سر بدادند مرا

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۱۹

 

گل گفت: کسم عمر به دریوزه نداد

دادِ دلِ من گنبدِ فیروزه نداد

ایام اگر چه داد صد برگ مرا

چه سود که برگِ عمر یک روزه نداد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۲۰

 

گل گفت: ز رخ نقاب باید انداخت

جان در خطر عذاب باید انداخت

چون در آتش گلاب میباید شد

ناکامْ سپر بر آب باید انداخت

عطار
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode