گنجور

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۱

 

جامی سخن بر آینه دل بود چو زنگ

زین زنگ به که آینه خود دهی صفا

اعراض کن ز شعر که شغلیست بس عریض

این چند روزه عمر به آن کی کند وفا

وز زانکه نیست طاقت اعراض ازان تو را

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۲

 

هیچ کس را نشود دنیی و دین جمع به هم

وای آن کس که به دنییست گرفتار شده

لفظ دین بر سر دینار چه باشد یعنی

دین دنیی طلبان در سر دینار شده

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۳

 

جامی آمد درین سرای نبرد

دولت مرد عقل مادرزاد

وگر آن نیز نیست شیوه ادبی

کرده حاصل ز خدمت استاد

وگر آن نیز نیست سیم و زری

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۴

 

آن شنیدستی که کناسی ز سرگین زیر بار

گفت شکر آن را که از عزت مرا سر برافراخت

بوالفضولی طعنه زد کای کار تو سرگین کشی

کی خردمند این هنر را مایه عزت شناخت

گفت کای نادان کدامین عز ازان افزون بود

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۵

 

درونی پر طمع جامی مزن طعن

که در طبع فلان ممسک کرم نیست

چو آید در میان میزان انصاف

طمع در خست از امساک کم نیست

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۶

 

رنج بیگانه در سفر بردن

زآشنای وطن بسی بهتر

زیستن چون به کام خصم بود

مردن از زیستن بسی بهتر

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۷

 

هرچه خواهی بگویی ای خواجه

بکن اندیشه اول از سر هوش

گر بود خیر سامع و قایل

بگشا لب وگر نه باش خموش

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۸

 

خوش آمد صحبت احباب جامی

ولیکن ترک صحبت زان به آمد

طراز کسوت صحبت درین بزم

وجدت الناس اخبر تقله آمد

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۹

 

یاد دارم از کهن پیری که در حمام گفت

کین سخن پرسید روزی کهتری از مهتری

چیست سر آنکه در حمام هرکس پا نهد

بر دل غمگین او بگشاید از شادی دری

گفت سرش آنکه با او نیست زاسباب جهان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۱۰

 

ای که در تاج و نگین داری روی

تا به کی تاج و نگین خواهد ماند

ملک هستی همه طی خواهد شد

نه زمان و نه زمین خواهد ماند

تا توانی به جهان نیکی کن

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۱۱

 

هر قلمزن راکه باشد ظلم خوی

دفع ظلمش تیغ عدل شاه به

تا شود کوتاه دست ظلم او

یک بدست از دست او کوتاه به

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۱۲

 

ای کریمانی که پیش چشمتان

خاک باشد سیم صرف و زر ناب

مادحان چون بر شما آرند روی

فی وجوه المادحین احثوا التراب

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۱۳

 

شدی جامی چو پیر از گردش دهر

ز پیوند جوانان گوشه ای گیر

به یاد آر آنکه در عهد جوانی

نمی آمد تو را خوش صحبت پیر

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۱۴

 

غافلی می گفت کای بنا بنای خانه ام

ساز محکم ور نه زانم غیر درد و غم چه سود

زیرکی بشنید گفتا چون بنای عمر ما

سخت سست آمد بنای آب و گل محکم چه سود

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۱۵

 

ای وجودت به دانش و بخشش

دفتر فضل و جود را فهرست

من فرستادم آنچه وعده نبود

تو هم آن وعده کرده را بفرست

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۱۶

 

جامیا تا به کی غم مهمان

می خوری غم برای خود می خور

هر کسی گو مواید نعمت

از سماط خدای خود می خور

نخورد گر به خانه ات روزی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۱۷

 

می خورد طعمه های رنگارنگ

خواجه از کسب اشتهای دروغ

می دمد بادهای ناخوشبوی

معده بر سبلت وی از آروغ

نگشاید فقیر روزه خویش

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۱۸

 

هر چند شود عدو زبونت

سررشته حزم را مکن گم

چون مار فتد به زیر پایت

پا بر سرمار نه نه بر دم

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۱۹

 

کنم حرفی ز حکمت بر تو املا

که شاید گر به آب زر نویسی

به زهر خویش اگر دست آوری به

که از شهد کسان انگشت لیسی

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۲۰

 

آن یکی خواهد به شهوت زن که تا فرزند او

بعد مرگ از وی بماند در جهان نایب مناب

وان دگر سازد سرا و خانه تا ز آفات دهر

یک زمان فارغ نشیند کامگار و کامیاب

جمله زین غافل که هر ساعت ز آگاهان غیب

[...]

جامی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode