گنجور

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱

 

چو ضحاک شد بر جهان شهریار

بر او سالیان انجمن شد هزار

سراسر زمانه بدو گشت باز

برآمد بر این روزگار دراز

نهان گشت کردار فرزانگان

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۲

 

چنان بد که هر شب دو مرد جوان

چه کهتر چه از تخمهٔ پهلوان

خورشگر ببردی به ایوان شاه

همی ساختی راه درمان شاه

بکشتی و مغزش بپرداختی

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۳

 

چو از روزگارش چهل سال ماند

نگر تا به سر برش یزدان چه راند

در ایوان شاهی شبی دیر یاز

به خواب اندرون بود با ارنواز

چنان دید کز کاخ شاهنشهان

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۴

 

برآمد برین روزگار دراز

کشید اژدهافش به تنگی فراز

خجسته فریدون ز مادر بزاد

جهان را یکی دیگر آمد نهاد

ببالید برسان سرو سهی

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۵

 

نشد سیر ضحاک از آن جست جوی

شد از گاو گیتی پر از گفت‌گوی

دوان مادر آمد سوی مرغزار

چنین گفت با مرد زنهاردار

که اندیشه‌ای در دلم ایزدی

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۶

 

چو بگذشت ازان بر فریدون دو هشت

ز البرز کوه اندر آمد به دشت

بر مادر آمد پژوهید و گفت

که بگشای بر من نهان از نهفت

بگو مر مرا تا که بودم پدر

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۷

 

چنان بد که ضحاک را روز و شب

به نام فریدون گشادی دو لب

بران برز بالا ز بیم نشیب

شده ز آفریدون دلش پر نهیب

چنان بد که یک روز بر تخت عاج

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۸

 

فریدون به خورشید بر برد سر

کمر تنگ بستش به کین پدر

برون رفت خرم به خرداد روز

به نیک اختر و فال گیتی فروز

سپاه انجمن شد به درگاه او

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۹

 

چو آمد به نزدیک اروندرود

فرستاد زی رودبانان درود

بران رودبان گفت پیروز شاه

که کشتی برافگن هم اکنون به راه

مرا با سپاهم بدان سو رسان

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱۰

 

طلسمی که ضحاک سازیده بود

سرش بآسمان برفرازیده بود

فریدون ز بالا فرود آورید

که آن جز به نام جهاندار دید

وزان جادوان کاندر ایوان بدند

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱۱

 

چوکشور ز ضحاک بودی تهی

یکی مایه ور بد بسان رهی

که او داشتی گنج و تخت و سرای

شگفتی به دل سوزگی کدخدای

ورا کندرو خواندندی بنام

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱۲

 

جهاندار ضحاک ازان گفت‌گوی

به جوش آمد و زود بنهاد روی

چو شب گردش روز پرگار زد

فروزنده را مهره در قار زد

بفرمود تا برنهادند زین

[...]

فردوسی
 
 
sunny dark_mode