گنجور

حمیدالدین بلخی » سفرنامهٔ منظوم » آغاز کتاب

 

بادِ مرو است یا نسیم سمن

اینکه وقت سحر رسید به من

نافه های نسیم او از دور

کرده مغزم پُر از بخار و بخور

گرچه دردِ سرِ سواری داشت

[...]

حمیدالدین بلخی
 

حمیدالدین بلخی » سفرنامهٔ منظوم » حکایت نخست

 

وقتی اندر زمین و امر شاست؟

بود مردی گدا و گاوی داشت

از قضا را وبای گاوان خواست

هر که را پنج بود چهار بکاست

روستایی ز بیم درویشی

[...]

حمیدالدین بلخی
 

حمیدالدین بلخی » سفرنامهٔ منظوم » حکایت دوم

 

وقتی اندر سرا، و مَطبخِ جم

جنگ کردند دیک و کاسه به هم

کاسه زرّین و دیک سنگین بود

هر دو را طبع و دل پُر از کین بود

دیک با کاسه گفت هر فضلی

[...]

حمیدالدین بلخی