گنجور

قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۹۹

 

توان گریخت به جایی ز دشمنان لیکن

چو خود عدوی خودستم چگونه بگریزم

ز خویش لاجرمم چون‌‌ گریز ممکن نیست

جز این چه چاره که با خود همیشه بستیزم

قاآنی
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

گفتم که بجام تست خون دل ناچیزم

گفتاکه بود خونها در ساغر لبریزم

گفتم بجهان صد شور انگیخته از لب

گفتا پس ازین بینی شوری که برانگیزم

گفتم دل سودائی مجنون شد و صحرائی

[...]

صفی علیشاه
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

دی گفت به من بگریز از ناوک خون‌ریزم

گفتم که ز دستانت کو پای که بگریزم

گر بازم و گر شیرم با صولت آهویت

نه بال که برپرّم ، نه یال که بستیزم

با سوز غم عشقت در کوره حدادم

[...]

صفای اصفهانی
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۰

 

رشک شیرین و جفت پرویزم

از لب اندر سخن شکر ریزم

ادیب الممالک
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۷۷ - نسیم صبح

 

ز روی بحر و سر کوهسار می آیم

ولیک می نشناسم که از کجا خیزم

دهم به غمزده طایر پیام فصل بهار

ته نشیمن او سیم یاسمن ریزم

به سبزه غلتم و بر شاخ لاله می پیچم

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۹۹ - گهی افتم گهی مستانه خیزم

 

گهی افتم گهی مستانه خیزم

چو خون بی تیغ و شمشیری بریزم

نگاه التفاتی بر سر بام

که من با عصر خویش اندر ستیزم

اقبال لاهوری
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۶ - داستان دو موش

 

گفت موشک که هیچ نگریزم

از چنین دوست من نپرهیزم

ایرج میرزا
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » دیگر سروده‌ها » شمارهٔ ۵

 

ز آنکه می‌گفت من از سلسلهٔ چنگیزم

بی‌سبب نیست که چنگیز صفت خونریزم

فرخی یزدی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵

 

بنشین ببرم جانا تا از سر جان خیزم

جان و سر و دین و دل اندر قدمت ریزم

هرگه که تو بنشینی با غیر من از غیرت

برخیزم و بنشینم بنشینم و برخیزم

دانم ز چه ننمایی آن چشم سیه بر من

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode