گنجور

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۰

 

بدو گفت بر من ترا مهر خون

بجنبید و شد مر ترا رهنمون

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۰

 

بدین داستان زد یکی رهنمون

که بادی که از خانه آید برون

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۰

 

خردمند دانا نداند فسون

که از چنبر او سر آرد برون

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۰

 

نهانش ببین آشکارا کنون

چنین دان و ایمن مشو زو به خون

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۱

 

ز گرسیوز آن خنجر آبگون

گروی زره بستد از بهر خون

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۱

 

بجایی که فرموده بد تشت خون

گروی زره برد و کردش نگون

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۴

 

درخشیدن تیغ الماس گون

سنانهای آهار داده به خون

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۵

 

همی سنگ مرجان شد و خاک خون

سراسر سر سروران شد نگون

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۵

 

همه رزمگه شد چو دریای خون

درفش سپهدار ایران نگون

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۶

 

سپیجاب تا آب گلزریون

ز فرمان تو کس نیاید برون

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۶

 

یکی باز بودش به چنگ اندرون

رها کرد و مژگان شدش جوی خون

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۷

 

به فرمان بیاراست آمد برون

پدر دل پر از درد و رخ پر ز خون

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۸

 

چو پاسخ چنین یافت از رهنمون

بزد تیغ و انداختش سرنگون

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۹

 

به هامون مرارفت باید کنون

فشاندن به شمشیر بر شید خون

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۹

 

درفشش گرفته به چنگ اندرون

بشد تا لب آب گلزریون

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۹

 

پس از داور دادگر رهنمون

بدان کاو رهانید ما را ز خون

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۲۰

 

سپهدار پیران به پیش اندرون

سرو روی و یالش همه پر ز خون

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۲۱

 

سلیح من ار با منستی کنون

بر و یالت آغشته گشتی به خون

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان اکوان دیو » داستان اکوان دیو

 

چنین زار گشتیم و خوار و زبون

که یک تن سوی ما گراید به خون

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان اکوان دیو » داستان اکوان دیو

 

بدان زور و آن تن نباشد هیون

همه دشت ازو شد چو دریای خون

فردوسی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۶۲
sunny dark_mode