اوحدی » جام جم » بخش ۱۰۶ - در تحقیق دل و نفس به مذهب اهل سلوک
نفس را دل دلیل فرزندی
کرد ثابت به حکم مانندی
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴
ای زلف دلاویزت در گردن جان بندی
وی لعل شکر ریزت هر بوسه ازو قندی
من دل بتو میدادم جمعی ز سر غفلت
کردند نصیحتها در عشق توأم چندی
ای خسرو مهرویان فرهاد خودم کردی
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲
چه کرده ام که بیکبارم از نظر بفکندی
نهال کین بنشاندی و بیخ مهر بکندی
کمین گشودی و بر من طریق عقل ببستی
کمان کشیدی و چون ناوکم بدور فکندی
اگر چو مرغ بنالم تو همچو سرو ببالی
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۷
می آیم و در بروی من می بندی
می گریم و بر گریه من می خندی
پشتم چو کمان کردی و چون تیر مرا
در خویش کشیدی و بدور افکندی
عبید زاکانی » عشاقنامه » بخش ۲۳ - آمدن معشوق به خانهٔ عاشق
چو بگذشتی چنان بالا بلندی
فشاندی لاله بر آتش سپندی
عبید زاکانی » عشاقنامه » بخش ۲۵ - در صفت حال
اگر خوش عیشی و گر مستمندی
در این ده روزه کاینجا پای بندی
عبید زاکانی » عشاقنامه » بخش ۲۵ - در صفت حال
نیازی عشق و دل در کس نبندی
دگر چون ابلهان بر خود نخندی
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۹۵
به سمع معجری ای پیک عاشقان برسان
حدیث شوق ملاقات و آرزمندی
ز بعد آنکه زدی حلقه بر در و خود را
در آن جناب همایون چو حلقه افکندی
بگویش این قدر از من که ای به رتبت و فضل
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷۷
تا کی ای دیده دل اندر رخ جانان بندی
مدّتی با غم زلف مهی اندر بندی
بس جفا می رود اندر غم هجران بر من
تا کی ای جان ستم و جور به ما بپسندی
نقش رویت نرود هرگزم از دیده جان
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷۹
دلا خود را به مه رویی چه بندی
مرا حیران و سرگردان پسندی
چنین زار و نزارم در فراقش
بگو تا کی به عشقش کار بندی
یقین تو بار نابی از در دوست
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸۰
بگو چگونه دهم شرح آرزومندی
که گر بیان کنمت حال خویش نپسندی
چه باشد ار نظری سوی ما کنی ز کرم
ز بندگان گنه آید ز تو خداوندی
چو من ز جان و دلم بنده درت جانا
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸۱
گلبن وصل ز باغ دل ما برکندی
آتشی از لب لعلت به جهان افکندی
گل به باغست و چمن خرّم و وقت طربست
ما چنین بی دل و بی یار مگر بپسندی
تن ضعیفست و دلم غمزده و وقت بهار
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۰
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش میرو که با دلدار پیوندی
قلم را آن زبان نَبوَد که سرِّ عشق گوید باز
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵۱
گر به خانه روی و در بندی
به حقیقت بدان که دربندی
ملک شروان چه میکنی عارف
به طلب پادشاه دربندی
همدانی طلب همی کردم
[...]
شاه نعمتالله ولی » قطعات » قطعهٔ شمارهٔ ۱۲۷
گر به خانه روی و در بندی
به حقیقت بدان که دربندی
ملک شروان چه می کنی عارف
بطلب پادشاه دربندی
همدانی طلب همی کردم
[...]