ملکالشعرا بهار » منظومهها » جنگ تهمورث با دیوها » پیام بانو به تهمورث
کارشان پروردن گاو و رمه
با کشاورزی سر و کار همه
نسلها را سال و مه کرده زباد
با طبیعت داده دست اتحاد
ملکالشعرا بهار » منظومهها » جنگ تهمورث با دیوها » پیام بانو به تهمورث
گفت میشایه که ای فرّخ پدر
یادگار او شهنگ نامور
ای ز تو نسل کیومرث ارجمند
شاه زنیاوند و میر دیو بند
ملکالشعرا بهار » منظومهها » جنگ تهمورث با دیوها » گفتن حدیث عشق پریزاد
دشمن اردیبهشت و بهمن است
خصم هرمزد است و خود اهریمن است
از حسد اوکشت گاو ایوداد
خورد از بیداد، کیومرث راد
ملکالشعرا بهار » منظومهها » جنگ تهمورث با دیوها » گفتن حدیث عشق پریزاد
پیش از این اندر زمین، جن و پری
با ملایک داشتندی همسری
لطف حق ما را چراغ راه بود
فقر و آسایش به ما همراه بود
ملکالشعرا بهار » منظومهها » جنگ تهمورث با دیوها » گفتن حدیث عشق پریزاد
من ز اهریمن شدم زآن رو نفور
بر تو دل بربستهام از راه دور
لیکن این دیوان که نزدیک منند
جملگی بر سیرت اهریمنند
ملکالشعرا بهار » منظومهها » جنگ تهمورث با دیوها » پاسخ شاه به پیام پریبانو
برنهاد آن هدیهها در پیشگاه
پس زمین بوسید پیش پادشاه
زان سپس آن نامهها را برگشاد
شاه شاهان را به خوبی کرد یاد
ملکالشعرا بهار » منظومهها » جنگ تهمورث با دیوها » پاسخ شاه به پیام پریبانو
خواسته بانو ز پور اوشهنگ
عقد صلح و رسم مهر و مرگ جنگ
شاه شاهان شهریار هوشمند
دیو دیوان را رها سازد ز بند
ملکالشعرا بهار » منظومهها » جنگ تهمورث با دیوها » پاسخ شاه به پیام پریبانو
اهرمن خصم خدا و آدمی است
اهرمن را روی استخلاص نیست
گرچه خود بیمرگ و جاویدان بود
لیک جاویدان درین زندان بود
ملکالشعرا بهار » منظومهها » جنگ تهمورث با دیوها » پاسخ شاه به پیام پریبانو
خواست تا پاسخ گزارد دیو خشم
دیو آزش بنگرید از زیر چشم
جمله دیوان در برش زانو زدند
هدیهها برداشته بیرون شدند
ملکالشعرا بهار » منظومهها » جنگ تهمورث با دیوها » شگفتی تهمورث از دیدن کنیزان
زین دو دلبر بهترند آن دو هیون
زان که خوبند از برون و از درون
اسب خوب از جنگ بیرونت کشد
جفت بد بر تخت در خونت کشد
ملکالشعرا بهار » منظومهها » جنگ تهمورث با دیوها » شگفتی تهمورث از دیدن کنیزان
من اگر بودم به جای پادشاه
این دو زن را راندمی زین بارگاه
شاه گفت این زفترویی خود مباد
کآدمیزاد از زن و اسب است شاد
ملکالشعرا بهار » منظومهها » جنگ تهمورث با دیوها » شگفتی تهمورث از دیدن کنیزان
آندواز بیمش بلرزیدند سخت
چونزطوفانیقوی، شاخ درخت
لیکناهید از عطوفت خندخند
گفت کاین دو خوبرو زان منند
ملکالشعرا بهار » تصنیفها » مرغ سحر (در دستگاه ماهور)
ساقی گلچهره بده آب آتشین
پردهٔ دلکش بزن ای یار دلنشین
ناله برآر از قفس ای بلبل حزین
کز غم تو، سینهٔ من، پر شرر شد
ملکالشعرا بهار » تصنیفها » زن با هنر (سهگاه)
زنی کاو به جهان هنر ندارد
ز حسن بشری خبر ندارد
بناز ای زن با هنر که عالم
گلی از تو شکفتهتر ندارد
زنانی که به جهل در حجابند
[...]
ملکالشعرا بهار » مسمطات » مولودیه
امروز ازین خجسته مقدم
ارکان وجود شد مشید
پیغمبر آخرالزمان کرد
نوری که قدیم بود و بیحد
کاو بود نتیجه آخر کار
[...]
ملکالشعرا بهار » ترکیبات » خویش را احیا کنید
چون که نَنْهادید بر قانون و بر خویش احترام
مُستَبِدّین از شما یکیک کشیدند انتقام
پس همان بهتر که لب بربندم از گفت و شنید
مُستَمِع چون نیست باری، خامُشی باید گُزید
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۱ - سرگذشت شاعر در اولین مسافرت او به تهران
با آنهمه طبع سرقت و بیرحمی
بالله که چو سارقین شهری نبُدند
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۱ - سرگذشت شاعر در اولین مسافرت او به تهران
«در بند تو بودم من زین پیش و کنون نیز»
«شاید که نباشی تو مرا اکنون در بند»
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۷ - اندرز به شاه
لیک چو بُد خیرهسر و مستبد
ملت کردند به مشروطه جد
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۷ - اندرز به شاه
زان که بد اسلام در آن ک بهجد
یک جهت و متفق و متحد