به که سردار کل جزاه الله
بشنود حال بنده بیاکراه
به که بر این فسانه دل بندد
تا همی گرید و همی خندد
قصهٔ من شنیدنش سهل است
علم هر چیز بهتر از جهل است
چون بدانی به ما چه میگذرد
به فلان بینوا چه میگذرد
یا بر افلاس شخص چاره کنی
یا خود از مفلسی کناره کنی
مفلسی مردن است بی کم و کاست
هرکه مفلس شد از جهان برخاست
«بوهریره» همی نماید نقل
این حدیث از نبی مطابق عقل
کان زمانی که عهد نورانی است
جاکشی بهتر از پریشانی است
جاکشی همچو بار پنبه بود
که به ظاهر کلفت و لنبه بود
لیک چون پشت گردنت افتاد
سبک و نرم یابیاش چون باد
لیک خود مفلسی چو کابوس است
کهش سر و شاخ و دُم نه محسوس است
چون که چسبید سخت بیخ خرت
مادرت را درآرد و پدرت
دیگری گفته مفلسی عرض است
عرضی کاندر او بسی مرض است
این عرض گر فتد به جوهر فرد
شود از جزء جمع اشیا طرد
کسر اوقات کشت این سخنان
ادبیات گشت این سخنان
به کزین گفته بینیاز شوم
به سر شرح قصه باز شوم
روسها چون به مشهد رضوی
قصد کردند بر زیادهروی
بندهٔ بیگناه را به تشر
طرد کردند از میان حشر
زان سپس مردمان فهمیده
همه بیرون شدند دزدیده
من نهادم ز پس خراسان را
گز نمودم طریق تهران را
بین ره دزدهای شیرازی
لخت کردندمان به طنازی
ندهم شرح آنچه خود بردند
کز من و غیر، هرچه بُد بردند
باز دارم سپاس یزدان را
که نبردند گوهر جان را
چون که دزدان شدند و من ماندم
این رباعی به یادشان خواندم:
دزدان بیابانی قهری نبُدند
خودکامه و لامذهب و دهری نبُدند
با آنهمه طبع سرقت و بیرحمی
بالله که چو سارقین شهری نبُدند
الغرض بنده چون زن بیوه
تای پا چارق، آن دگر گیوه
دررسیدم به ری از آن ره دور
خسته ولوت و آسمانجل و عور
نمدی بر سرم، معاذالله
که کسی را از آن مباد کلاه
بر تنم جبهپارهای کهنه
که به پالان خر زدی طعنه
شده هر موی ریش من سویی
تنم از رنج گشته چون مویی
رُخم از رنج و اضطراب و قلق
چون مه بدر، گلگل و ابلق
بنده را دوستان بُدند بسی
از خجالت نگفتم این به کسی
مر مرا دوستی موافق بود
درمی چند قرض و قوله نمود
هیکلم را بداد تبدیلی
کرد حاضر عبا و مندیلی
هرکسم دید، گفت: محتشم است
شیخابوالفضل و خواجه بوالحکم است
بیخبر کاین حریف پر ز ریا
کهنه رندی است رفته زیر عبا
الغرض ماهی اینچنین ماندم
راز خود بر کسی نیفشاندم
شد سپس کیسه از دِرم خالی
شد وجودم قرین بدحالی
خواستم زبن بلا کناره کنم
به سفر، درد خویش چاره کنم
پور سردار، آجودانباشی
گفت باید که پیش من باشی
که لرستان به فال فرخنده
شده ابواب جمع این بنده
تو بیا تا بدان دیار شویم
با هم از روی صدق، یار شویم
من نگویم که خود چه چیز بخور
آنچه من میخورم تو نیز بخور
من که از حال خود بُدم آگاه
دیده بودم بلای این یک ماه
به کنایات کردمش حالی
که بود جیبم از دِرم خالی
گفت تدبیر حالت آسانست
شهر تهران نه چون خراسانست
پیش خود گفتم این نکو باشد
زین پس امّید من به او باشد
الغرض زین خبر چو بیخبران
خواستم عذر ره ز همسفران
از رفیقان راه واماندم
همه رفتند و بنده جا ماندم
چند تومان به زحمت بیمر
قرض کردم از این در و آن در
به امیدی که کار آسان است
مسقطالرحل ما لرستان است
قصه کوته، بدین تمنی خام
بنده ماندم چنین، دو ماه تمام
ز اتفاقات شد سفر موقوف
شد دلش جانب دگر معطوف
گفت با من کنون بیا چالاک
بشتابیم جانب املاک
چند روزی ز مردم موذی
دور باشیم ما به فیروزی
گفتم این قصه سخت بیثمر است
خود بروجرد رفتن دگر است
این سخن پرگره چو موی من است
به درازی چو آرزوی من است
من کجا، جویبار ساوه کجا
مرد جنگی کجا، کجاوه کجا
الغرض دست دادم و گفتم
تو سلامت بمان که من رفتم
گفت روزی درنگ باید کرد
تا بگویم تو را چه شاید کرد
بنده «أمّن یُجیب» را خواندم
جای یک روز، هفتهای ماندم
چون بدیدم که قصه گشت دراز
ساز و برگ سفر نمودم ساز
به دوصد آه و زینهار و امان
قرض کردم چهل عدد تومان
مبلغی قرض پیش را دادم
مابقی را به کیسه بنهادم
که بلیطی گرفته با گاری
سوی مشهد روم به چاپاری
ناگهان نامهای ز کلکته
داد حبلالمتین که البته
ساز ره ساز کن که جا خالی است
بی تو جانم قرین بدحالی است
گر بیایی بهسوی ما یارا
شاد و خرم کنی دل ما را
من به سردار قصه را گفتم
ذرهای زین حدیث ننهفتم
گفت صد به، هزار به به به
ساز ره کن که قصه شد کوته
گفتم این ره نه زان مجازیهاست
این هنوز اول درازیهاست
بهر انجام این ره پر طول
پول میباید و ندارم پول
گفت ما مبلغی کنیم نیاز
مابقی را تو خود مهیا ساز
من چو گربه به مرنو افتادم
مدتی در تک و دو افتادم
شصت تومان ز یک بلورفروش
قرض کردم به صد فغان و خروش
این طلبکار بنده منجلی است
نام او حاجمیرزاعلی است
خشکرو و مقدس است بسی
من ندیدم چو او عبوس کسی
الغرض بین این سؤال و جواب
پانزده روز درگذشت چو آب
پولها رفتهرفته اندک شد
خاطرم زین قضیه مُندک شد
گفتم این خود دگر چه سرسختیست
این چه رنج است و این چه بدبختیست
نه به کلکته رفتم و نه به طوس
مانده از هر دو ره به آه و فسوس
پس یکی نامهای به حال فگار
عرض کردم به خدمت سردار
که برادر، دلم به جان آمد
کارد آخر به استخوان آمد
یا بگو ها و یا بگو که نخیر
به سلامت ز ما و از تو به خیر
از پس چار روز بود و نبود
در جواب من اینچنین فرمود
خود تو دانی که دستتنگم من
با فلک روز و شب به جنگم من
چند روزی دگر تأمل کن
با قضا و قدر تحمل کن
زین سخن بنده سخت بور شدم
چون گدای لب تنور شدم
من در این حال ماندم اندر بند
رفت سردار، جانب دربند
پولها جمله خرج شد، هیهات
قرض هم کس نداد بر من لات
بهر سردار ساختم بدرود
یک قصیده که مطلعش این بود:
«من بندهٔ مسکین را ای رادخداوند»
«در بند نهادی و برفتی سوی دربند»
«در بند تو بودم من زین پیش و کنون نیز»
«شاید که نباشی تو مرا اکنون در بند»
باری احوال بنده این باشد
شاید انصاف اگر چنین باشد
امرایی که رادمردانند
دوستان را چنین نگردانند
این بدان گفتم ای ستودهخصال
که بدانی تغیر احوال
آرزوها بسی دراز بود
به حقیقت رسی مجاز بود
هله سردار راد در دربند
شده خرّم به شادمانی چند
بنده ز اندیشهٔ طلبکاران
شده پنهان به خانهٔ یاران
بس که دستم تهی است از دینار
کردهام ترک چایی و سیگار
گر دو روزی دگر چنین برود
شام و ناهار نیز ترک شود
زان سپس بنده باد خواهم خورد
یاد سردار راد خواهم خورد
آن که از بیم بندهٔ ناچیز
سوی دربند میگریزد تیز
وان که در دوستی وفادار است
در مواعید خویش پادار است
وان که این بنده را به گفتهٔ خویش
کرد در غربت اینچنین درویش
باری این جمله زود میگذرد
لیک دهر این ز یاد مینبرد
یاد باد آن که این سخن فرمود
که به جانش هزار بار درود
«بر این منگر که ذوفنون آید مرد»
«در عهد و وفا نگر که چون آید مرد»
«از عهدهٔ عهد اگر برون آید مرد»
«از هرچه گمان بری فزون آید مرد»
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بیان مشکلات و رنجهایی که در زندگی تجربه کرده، میپردازد. او نگران وضع مالی خود است و به دوستش سردار که در مقام و قدرت بالایی قرار دارد، اشاره میکند. شاعر از افلاس و بیپولی سخن میگوید و این را به نوعی مرگ تشبیه میکند. همچنین، او از سفرهای خود به مشهد و مشکلاتی که در این مسیر با دزدان و طلبکاران داشته، میگوید.
شاعر احساس تنهایی و ناامیدی میکند و به دوستش مینویسد که او در بند مشکلات مالی گرفتار شده و هیچ کمک و یاری از دیگران نمیبیند. او در نهایت به این نتیجه میرسد که دوستان واقعی باید در سختیها در کنار هم باشند و به یاد میآورد که در عهد و وفا، انسانها باید به وعدههای خود پایبند باشند. این شعر به نوعی نقدی بر جامعه و روابط میان افراد نیز به شمار میآید.
هوش مصنوعی: بهتر است که سردار با نیکی با حال من آگاه شود و نیازی به زحمت کشیدن نداشته باشد.
هوش مصنوعی: بهتر است که دل به داستانی ببندیم که هم باعث گریه ما شود و هم خندهمان را بیاورد.
هوش مصنوعی: قصهٔ من را میتوان به سادگی شنید، دانستن هر چیزی از نادانی بهتر است.
هوش مصنوعی: وقتی که تو بفهمی که چه حال و احوالی بر ما میگذرد، پس به حال آن فرد بیچاره هم پی خواهی برد.
هوش مصنوعی: یا به فقر و تنگدستی دیگران کمک کن، یا خود را از وضعیت بیپولی نجات ده.
هوش مصنوعی: اگر کسی از دنیا برود و در زندگیاش هیچ چیزی نداشته باشد، برای او به معنای واقعی فقیر بودن است. دیگر کسی که فقیر است، دیگر جایی در این جهان ندارد.
هوش مصنوعی: بوهریره این روایت را از پیامبر نقل میکند که با عقل همخوانی دارد.
هوش مصنوعی: زمانی که عهد و پیمان روشن برقرار باشد، زندگی بهتر و خوشتر از بینظمی و آشفتگی است.
هوش مصنوعی: جاکشی مانند باری از پنبه است که در ظاهر بزرگ و حجیم به نظر میرسد، اما در واقع سبک و کموزن است.
هوش مصنوعی: اما وقتی که بر گردنت قرار بگیرد، آن را نرم و سبک مییابی مثل باد.
هوش مصنوعی: اما در واقع، خود فقر مثل یک کابوس است که هیچیک از اجزای آن، یعنی سر و شاخه و دُم، قابل احساس و مشاهده نیستند.
هوش مصنوعی: زمانی که به شدت به ریشه و اصل خود وابسته شوی، مادر و پدر تو از آن وضعیت به سختی بیرون میآیند.
هوش مصنوعی: کسی دیگر بیان کرده است که فقر و ناتوانی حالتی است که در آن مشکلات و دردهای زیادی وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر این ویژگی به جوهر واقعی بپیوندد، از اجزای دیگر موجودات جدا میشود و مستقل خواهد شد.
هوش مصنوعی: تکهتکه شدن زمان، سبب شد که این کلمات به ادبیات تبدیل شوند.
هوش مصنوعی: من به این گفته نیازی ندارم و حالا میخواهم داستان را دوباره برایتان تعریف کنم.
هوش مصنوعی: روسیها وقتی به مشهد مقدس سفر کردند، در رفتار خود زیادهروی کردند.
هوش مصنوعی: یک شخص بیگناه را به دلیل تشر و سرزنش رانده و از جمع دور کردند.
هوش مصنوعی: پس از آن، همهی افراد باهوش به آرامی و بیسر و صدا خارج شدند.
هوش مصنوعی: من از خراسان عبور کردم و راه تهران را انتخاب کردم.
هوش مصنوعی: در مسیر، دزدان شیرازی ما را به خاطر شوخی و طنز، لخت و بیپناه کردند.
هوش مصنوعی: من هیچ توضیحی نمیدهم دربارهی چیزی که دیگران از من یا چیزهای دیگر گرفتهاند، چون هر آنچه بود، از من و دیگران بردند.
هوش مصنوعی: من همچنان شکرگزار خدای بزرگ هستم که جانم را از دست ندادند.
هوش مصنوعی: وقتی که دزدان به میدان آمدند و من تنها باقی ماندم، این شعر را به یاد آنها خواندم.
هوش مصنوعی: دزدان بیابانی نه کسانی بودند که به زور و سلطه بر دیگران تسلط داشته باشند، و نه بیدینی و بیاعتقادی آنها را مشخص میکرد.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه طبیعت او به دزدی و بیرحمی میرفت، اما به خدا قسم که مانند دزدان شهر نبودند.
هوش مصنوعی: من مانند زنی بیوه هستم که به پاهایش چارق (نوعی کفش محلی) و به دیگرش گیوه (نوعی دیگر از کفش) پوشیده است.
هوش مصنوعی: به ری رسیدم، خسته و دلزده از راه دوری که طی کردهام، زیر آسمانی پر از ابر و تاریکی.
هوش مصنوعی: بر سر من نمدی است و از این رو معاذالله، امیدوارم که کسی از آن بر سر نگذارد و کلاه بر نداشته باشد.
هوش مصنوعی: بر تن من لباسی کهنه و پارهای است که نشانی از بیاهمیت و تحقیر دارد.
هوش مصنوعی: هر کدام از موی ریش من به سمتی رفته و بدنم به خاطر این رنج دچار حالتی شده است که مانند حالتی است که مویی دچار گرفتاری میشود.
هوش مصنوعی: صورت من از رنج و نگرانی و اضطراب، مانند ماه در شب، زیبا و درخشان است.
هوش مصنوعی: من دوستان زیادی دارم، اما به خاطر خجالت هیچوقت این موضوع را به کسی نگفتم.
هوش مصنوعی: دوستی برایم در مقاطع مختلف شراکت کرد و مقداری از من قرض و قول گرفت.
هوش مصنوعی: من را دگرگون کردند و به من عبا و مندیل دادند.
هوش مصنوعی: هر کسی که او را ببیند، میگوید که شیخ ابوالفضل شخص بسیار محترمی است و خواجه بوالحکم نیز همینطور.
هوش مصنوعی: این شخص که در ظاهر به نظر میرسد بسیار متدین و پرهیزکار است، در واقع با فریب و ریاکاری خود را پوشانده و با حذاقت خاصی به ریا و تظاهر مشغول است.
هوش مصنوعی: در نهایت، من مدت طولانیست که به این حالت ماندهام و هیچکس را از راز خود مطلع نکردهام.
هوش مصنوعی: سپس کیسهام از دهانم خالی شد و وجودم پر از ناراحتی شد.
هوش مصنوعی: خواستم از شر این درد و مشکل دور شوم و به سفر بروم تا شاید بتوانم راه حلی برای دردهایم پیدا کنم.
هوش مصنوعی: پسر سردار، مسئول نگهداری و نظم دربار گفت که باید همیشه در کنار من باشی.
هوش مصنوعی: لرستان به عنوان یک سرزمین خوشیمن و شاداب شناخته شده و این به دلیل برکت و موفقیتهایی است که برای این بنده اتفاق افتاده است.
هوش مصنوعی: بیایید با هم به آن مکان برویم و با صداقت و دوستی، همراه یکدیگر باشیم.
هوش مصنوعی: من نمیگویم که تو چه چیزی بخوری، همان چیزی را که من میخورم تو هم بخور.
هوش مصنوعی: من که از وضعیت خودم خبر داشتم، میدانستم که این بدبختی یک ماهه چقدر سخت است.
هوش مصنوعی: من حالتی را به وجود آوردم که نشان دهم در جیبم چیزی ندارم و خالی است.
هوش مصنوعی: او میگوید که در مورد تدبیر و تدبیر کردن اوضاع، کار در تهران آسانتر است و به اندازه خراسان سخت نیست.
هوش مصنوعی: به خودم گفتم که این کار خوب است، از این به بعد امیدم به او خواهد بود.
هوش مصنوعی: من به دنبال توجیهی هستم، اما وقتی خبر را میشنوم، متوجه میشوم که کسانی که بیخبرند، نمیتوانند از همراهانم عذرخواهی کنند.
هوش مصنوعی: از دوستان و همراهانم در این مسیر عقب ماندم، همه رفتند و من تنها ماندم.
هوش مصنوعی: به زحمت و سختی مقدار کمی پول قرض کردم از اینجا و آنجا.
هوش مصنوعی: با این امید که کارها راحتتر پیش خواهد رفت، زادگاه ما لرستان است.
هوش مصنوعی: داستان کوتاه است، اما به خاطر آرزویی که در دل دارم، مدت دو ماه در این حال و وضعیت گرفتار ماندهام.
هوش مصنوعی: به خاطر حوادثی که پیش آمد، سفر او قطع شد و دلش به سمت چیز دیگری متمایل شد.
هوش مصنوعی: بیایید با هم سریعاً به سوی ملکها برویم.
هوش مصنوعی: مدتی از مردم مکار فاصله بگیریم تا به پیروزی دست یابیم.
هوش مصنوعی: گفتم این داستان سودی ندارد، رفتن به بروجرد چیز دیگری است.
هوش مصنوعی: این سخن به اندازه موی من پیچیده و دراز است، مثل آرزوهای من که نیز طولانیاند.
هوش مصنوعی: من کجا و جویبار ساوه کجا؟ من کجا و جنگجویان بزرگ کجا؟ من کجا و کالسکه و وسیلههای سفر کجا؟
هوش مصنوعی: در نهایت، با دلی پر از احساس، من خداحافظی کردم و آرزو کردم که تو همیشه سالم و خوشحال باشی؛ زیرا من باید بروم.
هوش مصنوعی: روزی گفت باید کمی صبر کنیم تا ببینم چه پیشمیآید و چه میتوانم در مورد تو بگویم.
هوش مصنوعی: مدت یک هفته در جایی ماندم که به دعا و نیایش میپرداختند و از خدای خود درخواست کمک میکردند.
هوش مصنوعی: وقتی دیدم که داستان طولانی شده، برای سفر آماده شدم و وسایل آن را مهیا کردم.
هوش مصنوعی: با نگرانی و افسوس بسیار، مقداری پول قرض کردم.
هوش مصنوعی: مقداری از پول را پیش پرداخت کردم و بقیه را در کیفم گذاشتم.
هوش مصنوعی: من با گاری به سمت مشهد میروم و بلیطی تهیه کردهام تا سفرم را آغاز کنم.
هوش مصنوعی: ناگهان نامهای از کلکته به دست حبلالمتین رسید که مسلماً...
هوش مصنوعی: ساز را به صدا درآر، زیرا بدون تو فضا خالی است و زندگیام پر از اندوه و ناراحتی است.
هوش مصنوعی: اگر به سوی ما بیایی، ای دوست، دل ما را شاد و خوشحال میکنی.
هوش مصنوعی: من به فرمانده گفتم که هرگز از این ماجرا ناراحت نشدهام.
هوش مصنوعی: بیا و یک بار دیگر، با صدای بلند بخوان که داستان به پایان رسیده است.
هوش مصنوعی: من گفتم که این مسیر، راههای بیاساس و فریبنده نیست، بلکه این تنها آغاز یک سفر طولانی و واقعی است.
هوش مصنوعی: برای پیشرفت در این مسیر طولانی به پول نیاز است و من پولی ندارم.
هوش مصنوعی: گفت ما مقدار مشخصی را تأمین میکنیم و بقیه اش را خودت فراهم کن.
هوش مصنوعی: من مانند گربهای که در دام افتاده، مدتی سرگردان و نگران بودم.
هوش مصنوعی: من شصت تومان از یک بلورفروش قرض گرفتم و برای گرفتن آن با صدای بلند و گلایهمند اعتراض کردم.
هوش مصنوعی: این شخصی که بدهیام را طلب میکند، با نام حاجمیرزاعلی شناخته میشود و به نوعی مقام و منزلت دارد.
هوش مصنوعی: او بسیار خشک و مقدس به نظر میرسد و من هیچکس را مانند او با چنین چهره عبوس و جدی ندیدهام.
هوش مصنوعی: خلاصه کلام اینکه میان این سوال و پاسخ، پانزده روز گذشت، مانند آب که به آرامی جریان دارد.
هوش مصنوعی: پولها به تدریج کمتر و کمتر میشوند و این موضوع باعث شده که ذهنم آرامش خود را از دست بدهد.
هوش مصنوعی: گفتم این چه استقامت عجیبی است، این چه زحمتی است و این چه بدبختیای است؟
هوش مصنوعی: نه به کلکته رفتم و نه به طوس، بلکه از هر دو مسیر تنها به اندوه و حسرت رسیدهام.
هوش مصنوعی: من نامهای دربارهی وضعیت ناخوشایند خود به سردار نوشتم و به او تقدیم کردم.
هوش مصنوعی: برادر، دیگر از شدت درد و رنج به آخر خط رسیدهام و تحملم تمام شده است.
هوش مصنوعی: یا بگو که من به خوبی هستم و یا اگر نه، بگو که خوب که از ما جدا هستی و از تو هم به خیر.
هوش مصنوعی: پس از چهار روز که در مورد وجود و عدم چیزها فکر میکردم، اینگونه جواب گرفتم.
هوش مصنوعی: تو خود میدانی که بیپول و تنگدست هستم و شب و روز در حال مبارزه با مشکلات زندگیام.
هوش مصنوعی: چند روز دیگر صبر کن و به سرنوشت و تقدیر ایمان داشته باش.
هوش مصنوعی: از این گفته خیلی دلگیر و ناراحت شدم، مثل گدایی که در کنار تنور منتظر نان میماند.
هوش مصنوعی: من در این وضعیت ماندهام و تحت تأثیر این موضوع قرار گرفتهام که سردار به سمت دربند رفت.
هوش مصنوعی: تمام پولها خرج شد و هیچکس به من پولی قرض نداد.
هوش مصنوعی: به خاطر سردار، یک شعر بلند نوشتم و آن را با این مصرع آغاز کردم:
هوش مصنوعی: ای پروردگار مهربان، من بندهای بیچاره هستم که تو مرا در قید و بند قرار دادی و سپس به سمت زندان رفتی.
هوش مصنوعی: من تا حالا در قید و بند تو بودم و هنوز هم هستم. شاید اکنون که من به تو فکر میکنم، تو دیگر به من فکر نمیکنی.
هوش مصنوعی: خلاصه اینکه وضعیت من این است و شاید اگر انصاف باشد، همینطور باشد.
هوش مصنوعی: سردمداران و بزرگان راستین، دوستان خود را به این شکل نمیسازند و دچار مشکل نمیکنند.
هوش مصنوعی: این را به تو گفتم، ای کسی که ویژگیهای نیکویی داری، تا بدانی که تغییرات زندگی چگونه است.
هوش مصنوعی: آرزوها بسیار گسترده و بلند پروازانه هستند، اما وقتی به واقعیت میرسیم، متوجه میشویم که آنچه به دست میآوریم، خیلی فراتر از آنچه در خیال داشتیم نیست.
هوش مصنوعی: سلام ای سردار شجاع، در دربند خوشحال و شادمان هستی، چند لحظهای به خوشی بپرداز.
هوش مصنوعی: من به خاطر فکر و خواستههای طلبکاران، به طور پنهانی به خانه دوستانم رفتهام.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه پولی ندارم و دستم خالی است، تصمیم گرفتهام چای و سیگار را ترک کنم.
هوش مصنوعی: اگر این روند ادامه پیدا کند، حتی شام و ناهار هم ترک خواهد شد.
هوش مصنوعی: بعد از آن، خواهم بود و نام سردار فرزانه را به خاطر خواهم سپرد.
هوش مصنوعی: کسی که از ترس یک خدمتکار کوچک به سرعت از در خارج میشود.
هوش مصنوعی: کسی که در دوستی وفادار باشد، به وعدهها و قولهایی که داده است، پایبند خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر کسی چنین بندهای را با سخنان خود در تنهایی و غربت، به این حال و روز درآورد، آن شخص کیست؟
هوش مصنوعی: این موضوع به سرعت به فراموشی سپرده میشود، ولی زمان هرگز آن را از یاد نخواهد برد.
هوش مصنوعی: به یاد میآوریم کسی را که این سخن را گفت و برایش هزاران بار درود و سلام میفرستیم.
هوش مصنوعی: به ظواهر و تواناییهای ظاهری انسانها توجه نکن، بلکه به صداقت و وفای آنان در دوستیها و تعهدات نگاه کن.
هوش مصنوعی: اگر کسی از عهدهٔ قول و پیمان خود خارج شود، انتظارهای ما از او بیشتر خواهد شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون بیامد بوعده بر سامند
آن کنیزک سبک زبام بلند
برسن سوی او فرود آمد
گفتی از جنبشش درود آمد
جان سامند را بلوس گرفت
[...]
چیست آن کاتشش زدوده چو آب
چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب
نیست سیماب و آب و هست درو
صفوت آب و گونه سیماب
نه سطرلاب و خوبی و زشتی
[...]
ثقة الملک خاص و خازن شاه
خواجه طاهر علیک عین الله
به قدوم عزیز لوهاور
مصر کرد و ز مصر بیش به جاه
نور او نور یوسف چاهی است
[...]
ابتدای سخن به نام خداست
آنکه بیمثل و شبه و بیهمتاست
خالق الخلق و باعث الاموات
عالم الغیب سامع الاصوات
ذات بیچونش را بدایت نیست
[...]
الترصیع مع التجنیس
تجنیس تام
تجنیس تاقص
تجنیس الزاید و المزید
تجنیس المرکب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.