گنجور

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » کسری و دهقان

 

دانهٔ جوز در زمین می‌کاشت

که به فصل بهار سبز شود

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » کسری و دهقان

 

جوزه ده سال عمر می‌خواهد

که قوی گردد و به بار آید

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » کسری و دهقان

 

تو که بعد از دو روز خواهی مرد!

گردکان کِشتنت چه کار آید؟‌!

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » کسری و دهقان

 

دگران کاشتند و ما خوردیم

ما بکاریم و دیگران بخورند

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » کسری و دهقان

 

‌گفت انوشیروان به دهقان زه

زین حدیث خوشی که کردی یاد

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » کسری و دهقان

 

چون چنین گشت شاه‌، گنجورش

بدره‌ای زر به مرد دهقان داد

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » مرغ شباهنگ

 

تو شنیدی که منم برخی شب‌

آری اما نه چنان ابراندود

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » مرغ شباهنگ

 

بی‌فروغ مه و نور کوکب

چون یکی زنگی انگشت‌آلود

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » مرغ شباهنگ

 

یک ره این پردهٔ غمناک بدر

وین سیاهی ببر ای روز سپید

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » مرغ شباهنگ

 

ورنه‌ای هیچ صباح محشر

سر برآر از عدم ای صبح امید

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » مرغ شباهنگ

 

آن سیه لحظه که از گرسنگی

رخ اطفال وطن گردد زرد

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » مرغ شباهنگ

 

سبزخطان و جوانان همگی

بیرق فتح به کف بهر نبرد

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » بنای یادگار

 

در دهر بزرگ یادگاری

کردم ز برای خویش بنیاد

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » بنای یادگار

 

بنیاد بنای پایداری

بی‌یاری دست من شد ایجاد

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » بنای یادگار

 

خار و خس روزگار ناساز

سد کردن راه او نیارد

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » بنای یادگار

 

چون بانی خود ز فرط اعزاز

سر پیش کسی فرو نیارد

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » بنای یادگار

 

تا اختر نحس نامرادی

این پنبه زگوش خود برآرد

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » بنای یادگار

 

وز چشم فلک ز فرط شادی

اختر عوض سرشگ بارد

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۶ - صف زندان نمرهٔ دو

 

بهتر از زنده در چنین مرقد

آن که مرده است و خفته زیر لحد

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۸ - سبب بنای زندان

 

سوی لا و نعم نمی‌پوبد

هر چه بایست گفت می‌گوید

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۲۱۸
۲۱۹
۲۲۰
۲۲۱
۲۲۲
۲۲۵
sunny dark_mode