گنجور

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۱۵

 

مورز ایچ در مهربانی دروغ

که روی دورویان بود بی‌ فروغ

وزو فرهٔ مردمی کم شود

به روز پسین کار در هم شود

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۱۷

 

بود نازش مرد دانا به جان

به جان شاد باش ای پسر تا توان

که تن همچو مشگی بود پر ز باد

نماندش چیزی چو بادش گشاد

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » ترجیعات » الحمدلله

 

یک سو سپهدار شد فتنه را سد

یک سو یورش برد سردار اسعد

ضرغام پر دل‌، آمد ز یک حد

بر کف گرفتند تیغ مهند

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » ترجیعات » وارث طهمورث و جم

 

دوستان از دوستان یاد آورید

زین جدا از بوستان یاد آورید

عندلیبی را که دستان‌های دهر

کرده دور از آشیان یاد آورید

از غریبان هر کجا یادی رود

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » جنگ تهمورث با دیوها » زمین‌

 

چون پریزادان چنین دیدند کار

نیمشب کردند از آن کشور فرار

لیک مهترشان اسیر شاه شد

بندی طهمورث آگاه شد

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » جنگ تهمورث با دیوها » رهنمون‌

 

کوچکان محکوم پیر خانمان

خانمان‌ها زیر حکم خاندان

خاندان‌ها تابع زندو بدند

زندوان فرمانبر دهیو بدند

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » جنگ تهمورث با دیوها » رهنمون‌

 

ز انقلابات طبیعت‌، خیل خیل

رعد و برق‌ و لرزه و طوفان‌ و سیل

قوم را گه بیم و گه امید بود

تکیه‌گهشان آتش و خورشید بود

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » جنگ تهمورث با دیوها » جنگ دیو و آدمی‌زاد

 

شد پری بانو به لشکر پیشرو

لشکری از جنیان آورد نو

خیل تهمورث به ترکستان رسید

رزمگاهی بس بزرگ آمد پدید

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » جنگ تهمورث با دیوها » جنگ دیو و آدمی‌زاد

 

شد نهٔکدل‌،‌ بلکه صد دل شیفته

شعله سر زد زان دل نشکیفته

در زمان فرمان‌ به ترک جنگ کرد

جانب بنگاه خویش آهنک کرد

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » جنگ تهمورث با دیوها » جنگ دیو و آدمی‌زاد

 

نیزه برکف‌، شهریار کینه‌خواه

تاخت باگردونه گرد حربگاه

چون به‌ نزدیک‌ صف‌ دیوان رسید

دیو وارون نعره از دل برکشید

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » جنگ تهمورث با دیوها » جنگ دیو و آدمی‌زاد

 

کای پریزادان و دیوان‌، الامان

ز آدمی گشتم غریوان‌، الامان

پادشاهی بسته‌ام‌، یادم کنید

بندیم‌، زین بند آزادم کنید

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » جنگ تهمورث با دیوها » تدبیر پری بانو

 

در افق شد زهره گرم دلبری

کاه پیدا، گه نهان‌، همچون پری

می‌زدند انجم برین چرخ بلند

چون پری‌زادان به مردم پوزخند

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » جنگ تهمورث با دیوها » تدبیر پری بانو

 

گرد لشکرکنده‌ای کندند ژرف

از دوسو بگذاشته راهی شگرف

شاه جنگی باگروهی شیرمرد

مانده بیدار اندر آن دشت نبرد

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » جنگ تهمورث با دیوها » پیام بانو به تهمورث

 

در بر بانو، زن و مردی فقیر

برده بودند از بنی آدم اسیر

آن جوان زن‌، نام او میشایه بود

شوهر او میشی پر مایه بود

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » جنگ تهمورث با دیوها » پیام بانو به تهمورث

 

گفت با آن هر دو اسرار درون

آنچه بایست از فریب و از فسون

راز عشق خویشتن افشا نمود

جمله کالای نهان را وا نمود

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » جنگ تهمورث با دیوها » پیام بانو به تهمورث

 

هدیه‌های جنیانه راست کرد

کوزه‌های زر و جام لاجورد

پرگلاب و شکر و دوشاب و قند

خوابگاهی نرم و خرگاهی بلند

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » جنگ تهمورث با دیوها » پیام بانو به تهمورث

 

دو رسول آدمی را با پیام

کفت تا شبگیر بنهادند گام

همره آنان پیامی شوق‌مند

چرب‌تر از شیر و شیرین‌تر ز قند

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » جنگ تهمورث با دیوها » پیام بانو به تهمورث

 

کارشان پروردن گاو و رمه

با کشاورزی سر و کار همه

نسل‌ها را سال و مه کرده زباد

با طبیعت داده دست اتحاد

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » جنگ تهمورث با دیوها » پیام بانو به تهمورث

 

گفت میشایه که ای فرّخ‌ پدر

یادگار او شهنگ نامور

ای ز تو نسل کیومرث ارجمند

شاه زنیاوند و میر دیو بند

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » جنگ تهمورث با دیوها » گفتن حدیث عشق پریزاد

 

دشمن اردیبهشت و بهمن است

خصم‌ هرمزد است‌ و خود اهریمن‌ است

از حسد اوکشت گاو ایوداد

خورد از بیداد، کیومرث راد

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۲۱۵
۲۱۶
۲۱۷
۲۱۸
۲۱۹
۲۲۵
sunny dark_mode