طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱ - سیدجان
سرو و صنوبر شد خجل از قامت زیبای او
آشفته سنبل با سمن از زلف عنبرسای او
یک سو دریده پیرهن گل از گل رویش نگر
خون بسته در دل غنچه را دیگر طرف سودای او
در دل هوای عشق او داغست چون من لاله هم
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۲
برد دلم را ز ره زلف سمنسای او
کرد شهید نگه نرگس شهلای او
گشته به هم توأمان از خط کلک ازل
دست من و دامنش فرق من و پای او!
کی بود اندر زمین در خور او مسکنی؟!
[...]
اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۱۰ - در حقیقت شعر و اصلاح ادبیات اسلامیه
ای ز پا افتاده ی صهبای او
صبح تو از مشرق مینای او
اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۱۱ - در بیان اینکه تربیت خودی را سه مراحل است مرحلهٔ اول را اطاعت و مرحلهٔ دوم را ضبط نفس، و مرحله سوم را نیابت الهی نامیده اند: «مرحلهٔ اول اطاعت»
جلوه ها خیزد ز نقش پای او
صد کلیم آواره ی سینای او
اقبال لاهوری » رموز بیخودی » بخش ۱۰ - در معنی اینکه مقصود رسالت محمدیه تشکیل و تأسیس حریت و مساوات و اخوت بنی نوع آدم است
مرسلان و انبیا آبای او
اکرم او نزد حق اتقای او
اقبال لاهوری » رموز بیخودی » بخش ۱۸ - در معنی اینکه در زمانه انحطاط تقلید از اجتهاد اولی تر است
خون گران سیر است در رگهای او
سنگ صد دهلیز و یک سیمای او
اقبال لاهوری » رموز بیخودی » بخش ۲۰ - در معنی اینکه حسن سیرت ملیه از تأدب به آداب محمدیه است
غازیان ملت بیضای او
حافظان حکمت رعنای او
اقبال لاهوری » رموز بیخودی » بخش ۲۴ - در معنی اینکه کمال حیات ملیه این است که ملت مثل فرد احساس خودی پیدا کند و تولید و تکمیل این احساس از ضبط روایات ملیه ممکن گردد
بادهٔ صد ساله در مینای او
مستی پارینه در صهبای او
اقبال لاهوری » رموز بیخودی » بخش ۳۲ - عرض حال مصنف بحضور رحمة للعالمین
شل ز برفاب عجم اعضای او
سرد تر از اشک او صهبای او
اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۵ - خطاب به اقوام سرحد
در مکان و لامکان غوغای او
نه سپهر آواره در پهنای او
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی امیرالمؤمنین علی علیه السلام » شمارهٔ ۴ - مدیحة الامیر علیه السلام فی یوم الغدیر
بهر که مولی منم علی است مولای او
نسخۀ اسما منم علی است طغرای او
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۰ - در حال تب
مغز من اقلیم دانش، فکرتم بیدای او
سینه دریای هنر، دل گوهر یکتای او
شعر من انگیخته موجیست از دریای ذوق
من شناور چون نهنگان بر سر دریای او
اژدهای خامهام در خوردن فرعون جهل
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۱ - فغان از این جهان
فغان از این جهان و ابتلای او
که ماندهام عجیب در بلای او
بسان دانه خرد گشت پیکرم
ازین بزرگ سنگ آسیای او
غنا و شادیش به جای دیگران
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۲ - جغد جنگ
فغان ز جغد جنگ و مرغوای او
که تا ابد بریده باد نای او
بریده باد نای او و تا ابد
گسسته و شکسته پر و پای او
ز من بریده یار آشنای من
[...]
ملکالشعرا بهار » مستزادها » اهلا و سهلا
گو هنوز آن بستگیهای دل
نگشوده از پای او
وآن کنج ویران است مأوای دل
رنج است کالای او
دلبر ندارد هیچ پروای دل
[...]
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۶ - به یاد عشقی
از او ناسزاوارتر جای او
همی خوست گیرد به یاسای او
افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۱۹ - بر تخت نشستن کامبوجیه پسر کورش
زبس خوبی و همت و رای او
همه سرنهادند برپای او