از گریه ی ماست هرکجا طوفانی ست

وز ناله ی ماست هرکجا افغانی ست

بلبل که به علم ناله افلاطون است

در مکتب ما، طفل «گلستان» خوانی ست

چنان کوه شکوهش را گرانی ست

که رنگ خاک راهش آسمانی ست

مومیایی خلقش انسانی‌ست

نفعش اما زیاده از کانی‌ست

خاک در کاسه آن سر که در او سودا نیست

خار در پرده آن چشم که خونپالانیست

خودنمایی نبود شیوه ارباب طلب

آتش قافله ریگ روان پیدا نیست

هر که را می نگرم نعل در آتش دارد

[...]

حال گویاست اگر تیغ زبان گویا نیست

شکوه و شکر به فرمان زبان تنها نیست

پیش فرهاد که زد شیشه ناموس به سنگ

خنده کبک، کم از قهقهه مینا نیست

لنگر عقل به دست آر که در عالم آب

[...]

ز زلف او دل عشاق را محابا نیست

کبوتران حرم را ز دام پروا نیست

مکن سپند مرا دور از حریم وصال

که بیقراری من خالی از تماشا نیست

اگر ز اهل دلی ذره را حقیر مدان

[...]

به دلنشینی صحرای عشق صحرا نیست

سیاه خیمه این دشت جز سویدا نیست

اگرچه زهره شیرست آب وادی عشق

ز ازدحام جگرتشنگان در او جا نیست

گر از تحمل من خصم شد زبون چه عجب

[...]

خطش را کس به جز من مبتلا نیست

به این خط چشم هرکس آشنا نیست

چمن شد از هجوم گل چنان تنگ

که مرغان را برای ناله جا نیست

به من خوش می‌رسد لطف تو امروز

[...]

نشسته بر سر کویی و فتنه بر پا نیست

ز حیرت تو کسی را به جنگ پروا نیست

ز چشمم از به کناری، نشو ز طوفان امن

کنار چشم من است این، کنار دریا نیست

قدح به دست و چو نرگس همیشه مخموریم

[...]

در ساغر من مِی طلبی را جا نیست

می‌گویم و از هیچ کسم پروا نیست

با گوهر اشک خویشتن ساخته‌ام

چشمم چو حباب بر کف دریا نیست

ز یاقوتش که در قید بها نیست

لب لعل بتان را دل به جا نیست

رسول اندر حقیقت جز خدا نیست

بدین پیغام جبریل آشنا نیست

به هست و نیست، همت آشنا نیست

که همت پادشاه است و گدا نیست

خدنگ آن کم از تیر قضا نیست

که مر تیر دعایم را خطا نیست

کس نیست که او منتظر وصل شما نیست

جان نیست که آن خاک ره آل عبا نیست

حق معرفت مهر شما در دل ما کاشت

این شدت شوق و شعف از جانب ما نیست

کس نیست که آن قدر شما را نشناسد

[...]

کس نیست که او منتظر وصل شما نیست

جان نیست که آن خاک ره آل عبا نیست

حق معرفت مهر شما در دل ما کاشت

این شدت شوق و شعف از جانب ما نیست

کس نیست که آن قدر شما را نشناسد

[...]

می‌کوشم و کوششم به‌جا نیست

می‌گریم و گریه‌ام روا نیست

بیگانة روزگار خویشم

در هیچ دیارم آشنا نیست

تأثیر چه‌سان کند در آن دل

[...]

خرام ناز تو، معمار شهر ویرانیست

نگاه، مفتی آیین نامسلمانیست

ز شیوه های تو ای شاه ملک استغنا

کسی که ملتفت ماست، چین پیشانیست

عجب نباشد، اگر گشته چشم دلها سیر

[...]

در چهره بی شرم، نشانی ز صفا نیست

تف باد برآن رو که در آن آب حیا نیست

از ذل طمع رست، هرآنکس که به کم ساخت

شهریست قناعت که در آن نام گدا نیست

راضی به دل آزادی یاران نتوان بود

[...]

به باغ مرغ چمن از پی خوش الحانیست

به کنج خانه خود جغد در ثنا خوانیست

بهار فیض شب و روز در گل افشانیست

درین دو وقت اجابت کشانده پیشانیست