نساید سرتیغ ما رانیام

حلال جهان باد بر من حرام

سه دیگر که ماه آذرش بود نام

خردمند و روشن دل و شادکام

ندیدند هرگز سواری چوسام

نزد پیش او شیردرنده گام

بخورد آن زمان خسرو از می سه جام

می و نان کشکین که دارد بنام

چو پور سیاووش دیدش ببام

منم پیش رو گفت بهرام نام

چوروی زمین گشت خورشید فام

سخن گوی بندوی برشد ببام

چو خورشید خنجر کشید از نیام

پدید آمد آن مطرف زردفام

چنین داد پاسخ که بستام نام

گوی برمنش باشد و شادکام

مزن هم چنان تا بماندت نام

خردمند را نام بهتر ز کام

یکی دخترش بود مریم بنام

خردمند و با سنگ و با رای وکام

خردمند و بیدار پانصد غلام

بیامد بزرین وسیمین ستام

کنون ز آنچ کردی رسیدی بکام

فزون‌تر مجو اندرین کار نام

چو بهرام بشنید تیغ از نیام

برآهخت چون باد و برگفت نام

زن پیر رفت و بیاورد جام

ازان جام بهرام شد شادکام

ازو مه به گوهر مقاتوره نام

که خاقان ازو یافتی نام و کام

بدو گفت کهتر که دوری ز کام

که بهرام یل راندانی بنام

چنین گوی کز دخت خاقان پیام

رسانم برین مهتر شادکام

گر آگه کنی تا رسانم پیام

بدین تاجور مهتر نیک نام

همی‌گوید از دخت خاقان پیام

رسانم بدین مهتر شادکام

تو اکنون از ایدر به شادی خرام

به خاقان بگو آنچ دادم پیام