بیاورد گرسیوز آن خواسته

که روی زمین زو شد آراسته

دمان تا لب رود جیحون رسید

ز گردان فرستاده‌ای برگزید

بدان تا رساند به شاه آگهی

[...]

ستاره شمر گفت بهرام را

که در چارشنبه مزن گام را

اگر زین به پیچی گزند آیدت

همه کار ناسودمند آیدت

یکی باغ بد در میان سپاه

[...]

سعادت چون گلی پرورد خواهد

به بار آید پس آنگه مرد خواهد

نخست اقبال بردوزد کلاهی

پس آنگاهی نهد بر فرق شاهی

ز دریا دُر برآرد مرد غواص

[...]

پادشاهی بود احمد نام او

رونق اسلام در ایّام او

پادشاهی عادل و با فضل و داد

خاص و عام دهر پیشش سر نهاد

در زمان او همه اهل علوم

[...]

بود سلطانی به صورت چون پری

عکس رخسارش چو مهر خاوری

همچو اویی مادر گیتی نزاد

خاطر خلقان ز عدلش بود شاد

گرچه کودک بود شاه ملک جم

[...]

همچو آن شخص درشت خوش‌سخن

در میان ره نشاند او خاربن

ره گذریانش ملامت‌گر شدند

پس بگفتندش بکن این را نکند

هر دمی آن خاربن افزون شدی

[...]

چو بانوی شب از آن زلفکان پر خم و تاب

بسود غالیه بر مشک و سیم بر سیماب

نجوم ثابته دیدم درون خیمه شب

بسان بیضه زرین بزیر پر غراب

و یا تو گفتی دوشیزگان سیم تنند

[...]