چو خواهد بد درختی راست بالا

چو بر روید بود ز آغاز پیدا

همیدون چون بود سالی دل افروز

پدید آیدش خوشی هم ز نوروز

چنان چون بود کار ویس و رامین

[...]

همان صاحب‌سخن پیر کهن‌سال

چنین آگاه کرد از صورت حال

که چون بی‌شاه شد شیرین دلتنگ

به دل بر می‌زد از سنگین دلی سنگ

ز مژگان خون بی‌اندازه می‌ریخت

[...]

چونکه خواننده خواند نامه تمام

جوش آتش برآمد از بهرام

باز خود را به صد توانایی

داد چون زیرکان شکیبایی

با چنان گرمی‌یی نکرد شتاب

[...]

درین گفت سام و سری پُر ز خواب

به خواب اندرون دید کز روی آب

فریدون فرخ پدیدار گشت

بیامد بر سام نیرم گذشت

بخندید و گفت ای گرانمایه سام

[...]

بود در شهری فقیری خارکن

تیشه ای بودش ز دنیا و رسن

بینوایی خالیش از کف کفاف

خاک فرشش بود و گردونش لحاف

نی جمیل و نی حسیب و نی نسیب

[...]

روزگاری است که از جور خزان، فصل بهار

بار بر بست و بیکبار برفت از گلزار

سبزه از باغ بشد سوی عدم راه نورد

غنچه از راغ بشد سوی سفر راهسپار

گل ز گلزار بصد خون دل آمد بیرون

[...]