گنجور

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۵

 

چو گیو اندر آمد به پیش پدر

همی گفت پاسخ همه دربه در

به گودرز گفت اندر آور سپاه

به جایی که سازی همی رزمگاه

که او را همی آشتی رای نیست

[...]

۱۰۷ بیت
فردوسی
 

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۴۸ - رسیدن اسکندر به کشور روس

 

بیا ساقی آن بکر پوشیده روی

به من ده گرش هست پروای شوی

کنم دست شوئی به پاک از پلید

به بکر این چنین دست باید کشید

دگر باره بلبل به باغ آمدست

[...]

۱۰۷ بیت
نظامی
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۷ - قصّه منصور و عیان او بهر نوع فرماید

 

چنان گم دید خود در دید اول

که جسم و جان شد اندر هم معطّل

چو او خود دید خود را دید جانان

درون جزو و کل خورشید رخشان

چنان گم دید خود اندر صفات او

[...]

۱۰۷ بیت
عطار
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۱۵ - در بیان آن که پاکی باطن را آبَش شیخ است. لابد که ناپاک از آب پاک شود. حرفت‌ها و صنعت‌ها که کمترین چیزهاست بی استادی و معلّمی حاصل نمی‌شود، شناخت خدای تعالی که مشکل‌ترین و عزیزترین کارهاست و بالای آن چیزی نیست از خود کی می‌توان بدان رسیدن؟ حق تعالی برای آن کار نیز معلمان پیدا کرد و آن انبیاء و اولیاء‌اند علیهم‌السّلام بی حضرت ایشان آن کار به کس میسّر نشود. آنکه بی استاد دانست نادر است و بر نادر حکم نیست و هم آن نادر برای آن است که خلق دیگر از او بیاموزند و چون آموختند و به مراد رسیدند، چه از غیب و چه از استاد. باز نباید گفتن به مرید واصل که از آن شیخ که تو یافتی من نیز بروم و از او طلب دارم از تو قبول نمی‌کنم. همچنان که نشاید گفتن که من از پیغمبر و یا از شیخ نمی‌ستانم بروم از آنجا بطلبم که ایشان یافتند. از این اندیشه آدمی کافر شود زیرا این همان است، مثالش چنان باشد که شخصی چراغی افروخته باشد دیگری هم که طالب چراغ باشد گوید که من از این چراغ نمی‌افروزم چراغ خود را بروم از آنجا بیفروزم که تو افروخته‌ای، این سخن نه موجب مضحکه باشد؟

 

شیخ، پاکت کند بگیر او را

چون پلیدی مهل چنان جو را

رفع چرک و حدث از آب بود

چونکه در آب رفت پاک شود

کس ز خود هیچ پیشه ناموزد

[...]

۱۰۷ بیت
سلطان ولد
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸۶ - راز نامه عتاب آمیز ظل الله سوی شمس الحق خضر خان

 

سر فرمان سپاس باد شاهی

که برتر نیست زو فرمانروائی

گهی نعمت دهد گه بی‌نوائی

گه آرد پادشاهی گه گدائی

ازو بر هر سری مهری نهانی است

[...]

۱۰۷ بیت
امیرخسرو دهلوی
 

اوحدی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱ - له ایضا - (کانچه دل اندر طلبش می‌شتافت - در پس این پرده نهان بود، یافت)

 

تا به کنون پرده‌نشین بود یار

هیچ در آن پرده نمی‌داد بار

خود به طلب دیدم و راهی نبود

راه طلب داشتم از پرده دار

یار من از پرده همی کرد زور

[...]

۱۰۷ بیت
اوحدی
 

خواجوی کرمانی » سام نامه - سراینده نامعلوم منسوب به خواجو » بخش ۷۱ - در شناختن پری‌دخت، دیوزاده را و چگونگی آن

 

سراینده دهقان موبدنژاد

ز سام و دلیران چنین کرد یاد

که چون در سمن‌زار شد مهرجوی

سوی قصر دلدار آورد روی

ابا ماه‌سیما به شادی نشست

[...]

۱۰۷ بیت
خواجوی کرمانی
 

محمد کوسج » برزونامه (بخش کهن) » بخش ۱۷ - آمدن سوسن جادو به ایران به گرفتن پهلوانان

 

زنی بود رامشگر آن جایگاه

چنین گفت در انجمن پیش شاه

ز یک تن فزونی چه آید کنون‌‌؟

چرا دیده کردی چو دریای خون

نگردد ز یک قطره کم رود نیل

[...]

۱۰۷ بیت
محمد کوسج
 

جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۴۶ - رفتن مجنون به حوالی دیار لیلی و ملاقات و مقالات وی با سگی که در کوی وی دیده بود

 

گوهر کش سلک این حکایت

در قصه چنین کند روایت

کان داده درین محیط مواج

سرمایه عقل و دین به تاراج

آن کشتی عافیت شکسته

[...]

۱۰۷ بیت
جامی
 

عرفی » مثنویات » شمارهٔ ۲ - مثنویات

 

بسم اله الرحمن الرحیم

موج نخست است ز بحر قدیم

تا برم این نکته بتکمیل عرش

زان کنم آرایش قندیل عرش

به که بنام صمد بی نیاز

[...]

۱۰۷ بیت
عرفی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۱۲ - حسینی قزوینی

 

جمال حق که بودش نور باهر

چو ظاهر گشت نورش در مظاهر

ز صورت نقش گوناگون گرو کرد

بر آنها جمله جان را پیشرو کرد

عیان گشت از رخ اعیان جمالش

[...]

۱۰۷ بیت
رضاقلی خان هدایت
 

صفی علیشاه » زبدة الاسرار » دفتر دوم » بخش ۶۴ - خطاب‌ به‌ نفس‌ ناطقه‌ درویش‌ مجذوب

 

هین‌ چه‌ می‌گویی‌ صفی‌ هشیار شو

ملتفت‌ یک‌ لحظه‌ بر گفتار شو

شب‌ بسی‌ تاریک‌ و وادی پر خطر

رفته‌ راه از دست‌، پنداری دگر

می‌زنی‌ در خواب‌ با یاران تو حرف‌

[...]

۱۰۷ بیت
صفی علیشاه
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » سایر اشعار » شماره ۲۷ - ترکیب بند

 

دوش من مستانه خوابی دیده ام

در دل شب آفتابی دیده ام

عکس روی آفتاب چرخ را

دوش در جام شرابی دیده ام

زانکه میفرمود جور بی حساب

[...]

۱۰۷ بیت
میرزا حبیب خراسانی