اسیری لاهیجی » رسائل » شرح بیتی از عطار
حسن خود را از لباس آرد برون
باز در ذات خودش سازد وطن
کثرت کونین را در خود کشد
بحر وحدت چون که گردد موج زن
اسیری لاهیجی » رسائل » شرح بیتی از عطار
من و تو چون نماند در میانه
چه مسجد چه کنش چه دیرخانه
نمود وهمی از هستی جدا کن
نهای بیگانه خود را آشنا کن
به اصل خویش راجع گشت اشیا
[...]
اسیری لاهیجی » رسائل » شرح بیتی از عطار
آن بدی که تو کنی در خشم و جنگ
با طربتر از سماع و بانگ و چنگ
عاشقم برقهر و بر لطفش به جد
ای عجب من عاشق این هر دو ضد
این عجب بلبل که بگشاید دهان
[...]
اسیری لاهیجی » رسائل » شرح بیتی از عطار
چون گل از خار است و خار از گل چرا
هر دو در جنگند و اندر ماجرا
یا نه جنگ است از برای حکمت است
همچو جنگ خرفروشان صنعت است
اسیری لاهیجی » رسائل » شرحی بر یک رباعی عرفانی
از پنجهٔ پنج و شش در شش به در آی
وز کشمکش سپهر سرکش به در آی
خواهی که چشمی ذوق خوشیهای عدم
از ناخوشی وجود خوش خوش به در آی
اسیری لاهیجی » رسائل » شرحی بر یک رباعی عرفانی
گفت پیغمبر اعلی را کای علی
شیر حقی پهلوانی پر دلی
لیک بر شیری مکن هم اعتمید
اندرآ در سایه نخل امید
اندرآ در سایه آن کاملی
[...]
اسیری لاهیجی » رسائل » شرحی بر یک رباعی عرفانی
خواهی که چشمی ذوق خوشیهای عدم
از ناخوشی وجود خوش خوش به در آی
اسیری لاهیجی » رسائل » شرحی بر یک رباعی عرفانی
گر کلاه فقر خواهی سر ببر
وز خود و جمله جهان یکسر ببر
تا بود یک ذره از هستی به جا
کفر باشد گر نهی در عشق پا
اسیری لاهیجی » رسائل » شرحی بر یک رباعی عرفانی
این فقر حقیقی است الحق
اینجاست سواد وجه مطلق
طاووس تو پر بریزد اینجا
سرچشمه کفر خیزد اینجا
شمشیر فنا در این نیام است
[...]
اسیری لاهیجی » رسائل » شرحی بر یک رباعی عرفانی
خود نداند خلق اسرار مرا
ژاژ میدارند گفتار مرا
من چو خورشیدم درون نور غرق
مینتانم کرد خویش از نور فرق
ای دریغا عرصه افهام خلق
[...]
اسیری لاهیجی » رسائل » شرح بیتی از سنایی
هر زمان نو میشود دنیا و ما
بیخبر از نو شدن اندر بقا
آن ز تیری مستمر شکل آمده است
چون شررکش تیز جنبانی به دست
شاخ آتش را بجنبانی به ساز
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱
ای عشق تو آتش زده در خرمن جانها
وز سوز غمت سوخته دلها و روانها
خون شد دل عشاق ز دست الم عشق
شرح غم عشق تو برونست ز بیانها
از شوق جمال تو دل چرخ پرآتش
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
یا غایة المقاصد یا منتهی المنی
یا اجمل المجامل یا اکمل الوری
کان المراد ذاتک من خلق عالم
لو لم تکن لما خلق الارض و السما
مقصود هر دو کون تو بودی از ابتدا
[...]