عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۱
عشق تو امیراست کنون برجانم
بیچاره شده منتظر فرمانم
در قبضۀ قدرتت اسیرم
چون نیست پدیدای پسر درمانم
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۴
تا قبلۀ عشاق جهان روی تو شد
روی بت و بتگران همه سوی تو شد
چوگان سر زلف تو رهبان چو بدید
انگشت برآورد و یکیگویِ تو شد
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۵
خود راز برای خویش غمناک مدار
بردار نظر ز خاک و بر خاک مدار
چون قبلۀ تو جمال معشوقۀ تست
رو سجده کن وز هیچکس باک مدار
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۸
از آتش عشق تو اگر خاک شوم
از دفتر هستی ای پسر پاک شوم
از لوث حدوث ساحت عزت را
پاکیزه کنم چو از خودی پاک شوم
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۱۱
آن را که براق عشق حامل باشد
معشوق بدو بطبع مایل باشد
بی زحمت نیستی وجود پاکش
هر هستی را همیشه قابل باشد
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۱۳
عاشق چو دل از وجود خود برگیرد
اندر دَوَد و دامن دلبر گیرد
واللّه که عجب نباشد از دلبر او
کاو را به کمال لطف در برگیرد
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۱۳
آن را که بخواند او به ناچار آید
تا هستی او به امر در کار آید
و آنرا که کشید لطف او نزد خودش
بی واسطهای محرم اسرار آید
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۱۵
در عشق تو من بیدل و ایمان شدهام
وز بهر تو چون زلف تو پیچان شدهام
نی نی غلطم کنون من از قوّت عشق
بگذشتهام از دو کون و جانان شدهام
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۱۷
اندر طلب یار همی باش چو گوی
بی پا و سری خویشِ تواَند در تک و پوی
کان چیز که در پردۀ وحدت باشد
در بیخودی ای پسر نماید به تو روی
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۱۷
در آینه گر یار نظر فرماید
ما را ز بلای خود حذر فرماید
ترسم که چو دید خوبی حضرت خود
ما را ز در خویش سفر فرماید
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۱۷
تا من به میان رسول یابم با تو
تنها ز همه جهان من و تنها تو
خورشید نخواهم که بر آید با تو
آیی بر من سایه نباشد با تو
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۱۸
خواهی که سخن ز جان آگه شنوی
و اسرار درونی شهنشه شنوی
کم گرد ز خویش تا تو از هستی خود
بیخود همه اِنَّنی اَنَا اللّه شنوی
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۱۹
چندانکه مرا ز حسن دلبر باید
او را ز من شکسته هم درباید
چون ناز ورا نیاز من دربایست
پس مرتبۀ نیاز برتر باید
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۲۰
در عشق چو اختیار یاری نبود
بی عشق ز اختیار یاری نبود
در بارگه مراد معشوقهٔ ما
جز عشق بهاختیار کاری نبود
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۲۲
گر هر چه ترا هست همه دربازی
ور هستی خود جدا کنی انبازی
باشد که ز خود باز رهی درتازی
در پرتو نور او پناهی سازی
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۲۵
خواهم که ز عشق تو دگر سار شوم
از ذکر خودی برون برم باز شوم
اندر غلطم اگر دویی پندارم
چون با تو یکی شوم به تو باز شوم
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۲۷
از نفی وز اثبات برون صحرائیست
کین طایفه را در آن میان سودائیست
عاشق چو بدانجا برسد نیست شود
نه نفی و نه اثبات نه او را جائیست
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۲۷
جانم ز ولع خیمه بصحرا میزد
آتش بوجود عقل دانا میزد
بی مرسل و منزلی بسرمایۀ عشق
پیوسته دم از رفیق اعلی میزد
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۲۸
آنانکه ز جام عشق مستند هنوز
در تحت تصرف الستند هنوز
از دنیی و آخرت اگر آگاهند
در مذهب عشق بت پرستند هنوز
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۲۹
ای دل ز جهان نیک و بد بیرون شو
وز عالم بیخوان تو خود بیرون شو
خواهی که ز وحدتش تو آگاه شوی
بگذار ازل پس ز ابد بیرون شو