گنجور

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » احوال مالک دینار

 

هرک چون پروانه شد آتش پرست

سوختن را شاید آن مغرور مست

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » گفتار مردی پاک‌دین

 

تا مرا چون گل زری نبود به دست

همچو گل خندان بنتوانم نشست

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » گفتار مردی پاک‌دین

 

زر اگر جایی به غایت در خورست

هم برای قفل فرج استر است

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت دردمندی که از مرگ دوستش پیش شبلی گریه می‌کرد

 

زودش آن صورت شود بیرون ز دست

و او از آن حیرت کند در خون نشست

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت جنید که سر پسرش را بریدند

 

هرکه خورد او از اجل یک تیغ دست

هم قلم شد تیغ و هم دستش شکست

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » سوگواری پسری که در مرگ پدر

 

گر به صدر مملکت خواهی نشست

هم نخواهی رفت جز بادی بدست

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » گفتگوی سقراط با شاگردش در دم مرگ

 

بر دل پر خون من چندان غمست

کز غمم هر ذره‌ای در ماتم است

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » گفتار جنید دربارهٔ خوشدلی

 

هرک او از ذره برخیزد نخست

اصل او هم ذره‌ای باشد درست

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت خفاشی که به طلب خورشید پرواز می‌کرد

 

تیز چشمی گفت ای مغرور مست

ره ترا تا او هزاران سال هست

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت ذالنون که چهل مرقع پوش را که جان داده بودند دید

 

هرکه در وی محو شد، از خود برست

زانک نتوان بود جز با او به دست

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » دولتی که سحرهٔ فرعون یافتند

 

گفت مغناطیس عشاق الست

همت عالیست کشف و هرچ هست

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » دولتی که سحرهٔ فرعون یافتند

 

هرک را یک ذره همت داد دست

کرد او خورشید را زان ذره پست

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مردی که خری به عاریت گرفت و آنرا گرگ درید

 

بی شک این تاوان برو باشد درست

هردو را تاوان ازو بایست جست

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » سقایی که از سقای دیگر آب خواست

 

با چنین خصمی ز بی تیغی به دست

کی تواند هیچ کس ایمن نشست

عطار
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۵۸