کنم قربان او خود را در آنجا

که او از ذات خود بگزید ما را

درین ره جمله از یکی است پیدا

ز یکی بنگر اینجا شور و غوغا

درین اسرار بشتابند با ما

به هر نوعی که بشناسند ما را

کشیده هجر اندر عشق اینجا

فتاده در میان شور و غوغا

اگر میبگذری از عشق اینجا

درون دل کجا بینی مصفا

اگر آگه شوی در عشق اینجا

بمانی تا ابد در جمله یکتا

چو بگشائی حقیقت بینی اینجا

نمود خویشتن در جمله پیدا

دل و جان تا نگردند اندر اینجا

حقیقت گم کجا گردند پیدا

زهی گنج الهی گشته پیدا

نمییابد کسی او را در اینجا

بخون آلوده کردم خرقه اینجا

خداوند است خرقه کرد پیدا

حقیقت فلسفی ای شیخ اینجا

حقیقت مینداند نیست بینا

محمد بیشکی قرآن در اینجا

نمود شرع کرد آن شاه دانا

زهی بنموده رخ در لاوالا

ترا جان در حقیقت ذات یکتا

ره شرع تو بسپردم در اینجا

مرا در شرع خود کردی تو یکتا

تو جانی از همه اینجا مبرا

حقیقت درنهان و جمله پیدا

توی اینجا اناالحق گوی جانا

نمودستی بمن راز نهان را

چنینش مدح گو تا با او اینجا

ترا در جان درینجا گاه پیدا

اگر من جام بشکستم دراینجا

تو جامی ده در اینجا گه مصفا

گرو کن خرقه و تسبیح اینجا

که پیش آرد ترا جان مصفا

نمود خویش دیدم جمله اشیا

حقیقت آمدم در جمله پیدا