جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۴۱
ای سایبان شاهی بر آفتاب بسته
برگرد ماه زنجیر از مشک ناب بسته
بالای تو ز زلفت سروی ست عنبرافشان
رخسار تو ز خطّت ماهی نقاب بسته
جادوی زلف شستت بر چشم مَی پرستت
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۴۲
زهی زلف تو نرخ سنبل شکسته
به زنجیر زلفت دل خسته بسته
دلم را ازین بیش مشکن که هرگز
نبوده ست بازار گرمم شکسته
بشد عاشق زار تا در رخت دید
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۴۳
ای بی سببی ز بنده برگشته
واندر پی صحبتی دگر گشته
گم شد دلم آه تا کجا شد
آن سوخته غریب سرگشته
ای بس که دلم به جست و جوی او
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۴۴
ماییم و دلی به غم نشسته
روزان و شبان دُژم نشسته
هر کس پی شادیی گرفتند
ما با غم او به هم نشسته
خلقی ز غم دهان تنگش
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۴۵
قدحی نوش کن و جرعه به مخموران ده
نوشدارو ز لب لعل به رنجوران ده
تا رود عافیت مردم مستور به باد
خبر مستی آن غمزه به مستوران ده
گفته ای هر که کشد هجر به وصلم برسد
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۴۶
ای از آن طرّه سرافکنده
خانه عالمی برافکنده
وی بدان چشم و غمزه خونریز
عالمی را ز پا در افکنده
آه از آن قامت بلند که هست
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۴۷
ای جمال رخ تو تا بوده
عاشقان در غمش نیاسوده
دلها را به مهر ببریده
جانها را ز عشق فرسوده
بر سر کویت آنگه افتاده ست
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۴۸
معشوقه به چنگ آر و می و چنگ و چغانه
کاحوال جهان جمله فسون است و فسانه
ساقی به می از لوح دلم عقل فروشوی
تا چند غم عالم و افسوس زمانه
کوته نظران چهره مقصود نبینند
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۴۹
ای ز نور رخت افتاده به شک پروانه
شمع رخسار ترا شمع فلک پروانه
قدسیان باز گرفتند ز رویت شمعی
جور فرّاش شد آن را و ملک پروانه
شمع رخسار تو یک نوبت اگر شعله زدی
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۵۰
بیاور ای بت ساقی شراب دوشینه
بزن برآتشم امروز آب دوشینه
چه عزم بود که دیشب برفتی از بر ما
چه بود راست بگو آن شتاب دوشینه
کجا به خواب رود بی تو چشم من امشب
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۵۱
ای سهی قدّ ترا سرو و صنوبر بندهای
عالمی حُسن ترا چاکر و چاکر بندهای
نرگس شوخ ترا جادوی کشمیر غلام
سحر ابروی ترا مانی و آزر بندهای
ای سر زلف ترا سنبل رعنا خادم
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۵۲
ای یار! دوش همدم و یار که بودهای؟
لبها گزیده شب به کنار که بودهای؟
آشفته موی زلف به دست که دادهای؟
سر پُرخمار دفع خمار که بودهای؟
با چشم نیممست کجا مست خفتهای؟
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۵۳
جانا! تو سوز و درد دل ما ندیدهای
از ما سؤال کن که تو اینها ندیدهای
بر های های گرم و دم سرد ما مخند
طفلی و گرم و سرد جهان را ندیدهای
از سرّ عشق بیخبری، عیب ما مکن
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۵۴
من کِیَم، بر آستانت خستهٔ بیچارهای
عاشقی سرگشتهای از خان و مان آوارهای
نیست دلجویی که جوید خاطر دلخستهای
نیست دمسازی که سازد چارهٔ بیچارهای
چشم خونبارم اگر بر کوه خونافشان کند
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۵۵
ای ز چشمان تو در دیده بختم خوابی
وز سر زلف تو در رشته جانم تابی
خنک آن باد که از خاک درت برخیزد
برزند چون بوزد آتش جان را آبی
ای ز نوش لب تو چشمه حیوان جامی
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۵۶
ما کرده ایم نامه هستی خویش طی
وآنگه نهاده بر سر بازار عشق پی
تو آفتاب حسنی و عشّاق ذرّه وار
سرگشته در جهان به هوای تو تا به کی ؟
برقع ز ماه چهره برانداز یک نفس
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۵۷
به یاد آور که در ایّام خُردی
قدم در دوستی چون می فشردی
نمی دانستی آیین جفا را
طریق مهربانی می سپردی
به بوسه دردم از دل می کشیدی
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۵۸
چه جرم رفت که یکباره مِهر ببریدی
چه اوفتاد که از ما عنان بپیچیدی
به قول و عهد تو دیگر که اعتماد کند
که هر سخن که بگفتی از آن بگردیدی
تو باز بر سر میدان عشق پای منه
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۵۹
ز سودای گل سوری ز عشق روی گلناری
من و بلبل به سر بردیم عمری در گرفتاری
ز هجران پیش چشم خود جهان تاریک می بینم
نمی دانم که روز روشن است این یا شب تاری؟
شدی غایب دمی با من خیالت خلوتی دارد
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۶۰
در زمستان بر امید آنکه باز آید بهاری
عاشق گل را بباید ساختن با نوک خاری
دوستان پرسند کآخر در چه کاری در چه کارم
می گذارم عمر خود را بر امید انتظاری
بارها بار فراقت بردهام بر گردن جان
[...]